×10×

468 84 70
                                    

[ویدیو رو ببینین👌]
:"خب آدام پول این لباسا چقدر میشه؟"

لیام درحالی که کارتش رو روی پیشخون میزاشت به آدام گفت.

آدام گفت:"یه لحظه صبر کنین گایز"

لیام کلافه به تلویزیون نگاه کرد.مجری گفت:"و دوباره خبری دردناک.قتل باب رابینسون در مهمانی.باب رابینسون مدیر شرکت لوازم آرایشی رابی دیروز توسط افراد ناشناسی کشته شد.پزشک قانونی علت مرگ را الکل زیاد و مسمویت اعلام کرده است.."

لیام برگشت رو به آدام و گفت:"آدام این چرتو پرتا چیه گوش میدی؟"

آدام سریع تلویزیون رو خاموش کرد و گفت:"متاسفم لیام."آدام ادامه داد:"میگفتن مرد خیلی شریفی بوده"

زین چشماشو تو کاسه چرخوند و گفت:"میگفتن!"و آدام به صورت مشکوکی به زین نگاه کرد.

لیام سریع ادامه داد:"اره خیلی مرد خوبی بوده"آدام سرش رو تکون داد و بسته لباس هارو به لیام و زین داد:"میشه 153 دلار"

و کارت لیام رو از پیشخون برداشت که صدایی توجهشون رو جلب کرد.آندر ناله کرد :"اوه گاد!زین؟مسکن توی کولت داری؟"

زین سریع توی کولش رو گشت و گفت:"بینیت هنوز درد میکنه؟"اندر به حالت لوسی سرش رو تکون داد و حرف زین رو تایید کرد.

لیام زمزمه کرد:"باید محکم تر میزدم تا کلا کنده بشه"

و لویی از ترس اینکه شاید دوباره دعوا بشه لیام رو گرفت و گفت:"لیام ولش کن.بجای این حرفا بگو هری کجاست!؟"

لیام که کمی کلافه شده بود گفت:"حتما تو همین بوتیکه جایی نرفته"

لویی بخاطر این جواب مسخره لیام لبخند تمسخر امیزی زد و گفت:"واو لیام مرسی که بهم گفتی نگران بودم."

لیام از اینکه حرف مسخره ای گفته بود خنده اش گرفت و با خنده گفت:"برو پیداش کن!مگه آدم دوست پسرشو گم میکنه کیتن؟"

لویی که به طرف دیگه ی بوتیک میرفت تا هری رو پیدا کنه گفت:"هر هر هر اصلا خنده دار نیست پینو"ولی خودش خنده اش گرفته بود.

لویی به طرف اتاق های پرو رفت و یه صدایی از پشت سرش شنید:"لویی این خوبه؟"لویی با لبخند برگشت و گفت:"الان نظرمو میگم" و در اتاق پرو پشت سر رو زد‌.

لویی با لبخند به اتاق پرو جلوش خیره بود ولی بجای هری یه خانم رو دید که لباس جذب قرمز تنشه.

لویی همینجور قفل کرده بود که صدای جیغ اون زن لویی رو به خودش اورد.لویی سریع در اتاقو بست و گفت:"من چیزه ..من چیزی ندیدم.قسم میخورم.یعنی چیزی نداشتی من ببینم نه نه منظورم اینه که..."که دستی اونو برگردوند.

اوه لعنتی اون مرد دقیقا دو برابر لویی بود.لویی با ترس اب دهنشو قورت و گفت:"هی!سلام"

مرد اومد نزدیک تر و گفت:"داشتی زن منو دید میزدی؟!!"

×I'M TIRED×Where stories live. Discover now