×27×

368 75 16
                                    

لویی در جلسه رو باز کرد از از بیرون به اتاق نگاه کرد .همه حضار روی صندلی هاشون نشسته بودن و با چشمای نگران به لویی نگاه کردن .هیچکدوم نمیخواستن لویی رو عصبی کنن ولی موفق نبودن.

لویی نفس عمیقی کشید و با لبخند فیک گفت:"امروز هم تشریف نیووردن؟"

مرد چاقی گفت:"لطفا بشینید آقای.."

لویی حرف مرد رو قطع کرد و گفت:"اوه نه ممنون"و محکم در رو پشت سرش بست.

این سومین روزی بود که لویی دست خالی از اون دفتر لعنتی برمیگشت. به سمت میز منشی رفت و دستاش رو محکم روی میز کوبید. منشی با ترس هندزفری رو از گوشش دراورد و گفت :"متاسفم"

لویی قلنج گردنش رو شکوند و گفت:"آدرس رئیستونو میخوام"

منشی خنده هیستریک کرد و گفت:"اوه آقای تاملینسون. من..من نمیتونم این کارو انجام بدم"

لبخند لویی از روی لبش پاک شد و گفت:"ببین خانم. من سه روز تموم دارم میام اینجا و بدون هیچ پیشرفتی به خونم برمیگردم!"

لویی صداشو بالاتر برد و گفت:"مثل اینکه شما منو به سخره گرفتین نه؟پس بزارید یه چیزی بهتون بگم .میتونم همین الان زنگ بزنم به پلیس و ازشون بپرسم این موکل حرومزاده ی من کجاست و از اونا آدرس رو بگیرم"

لویی سرش رو به طرف اتاق جلسه برگردوند و افراد اونجا نگاهشون رو از لویی برداشتن. لویی لبش رو تر کرد و گفت:"پس دوباره تکرار میکنم .آدرس رئیستونو میخوام"

منشی موهاش رو پشت گوشش گذاشت و نفس عمیقی کشید. با ترس زمزمه کرد:"لطفا یه لحظه صبر کنین"

لویی نیشخندی زد و گفت:"حالا شد یچیزی"

منشی با دستای لرزون کلاسوری رو باز کرد و کاغذی رو به لویی داد. لویی با حرص برگه رو گرفت و به سمت در خروجی رفت و گفت:"روز بخیر!"

از برج خارج شد و به ادرس روی کاغذ نگاه کرد. لویی کنار ماشینش وایساد و گفت:"خونتم که نزدیکه پس چرا اون کون گشادتو تکون نمیدی!؟"و متوجه نگاه خیره مردم شد.

لویی چشماش رو تو کاسه چرخوند و سوار ماشینش شد. بعد از پنج دقیقه جلو برج A وایساد و وارد لابی شد. توی لابی شلوغ بود و لویی متوجه لابی من شد که کارت دور گردنش بود. با سرعت بیشتر حرکت کرد و خودش رو به لابی من کوبید و همراه لابی من روی زمین افتاد.

لویی روی لابی من افتاد و لابی من گفت:"هی حواستو جمع کن اقا"

لویی آروم از روی مرد بلند شد و گفت:"من عذر میخوام خیلی عجله دارم. ببخشید!"و از کنار مرد گذشت و لابی من متوجه کارتش نشد.

لویی به کارت توی دستش نگاه کرد و با نیشخند سوار آسانسور شد.

زین که روی اوپن نشسته بود شیر رو از دست لیام گرفت و با خنده گفت:"سلامتی بچه هفت ساله ها"

×I'M TIRED×Where stories live. Discover now