من روی اون کراش زدم؟؟؟

3.3K 745 120
                                    

_اینقدر...منو ضعیف نکن!!!

جانگ کوک چی ازش میخواست؟؟

چرا دست از سرش برنمیداشت؟؟؟

چرا مثل بقیه تنهاش نمیزاشت؟؟؟

و چرا رفتارش با همه فرق داشت؟؟؟

همون موقع برعکس افکار تهیونگ پسر کوچیکتر

داشت توهمات خودش رو با وجدانش در میون
میگذاشت

"دیدی گفتم عاشقمههههه!!!"

"محض رضای خدا کجای کیم تهیونگ شبیه عاشق پیشه هاست؟؟؟"

وجدانش گفت و جانگ کوک شروع کرد به چرت و پرت بافتن...

"تو یه روز بارونی پیداش شد و گفت بهم نیاز داره

اون شب میخواست منو ببوسه..الان هم اینقدر بهم

!نزدیک شده و میگه اینقدر منو ضعیف نکن!!"

" دست بردار جانگ کوک! توی خنگ روی اربابت کراش زدی همین!!خودتو به خریت نزن

"من...روی اون ..کراش زدم؟

...............جانگ کوک سرشو بالا گرفت و به تهیونگ خیره شد......

!اشتباه نکنین نه پروانه ها تو شکمش به پرواز در اومدن و نه لب های تهیونگ رو بوسید

!فقط یه گربه ای که جانگ کوک احتمال میداد از تیمارستان فرار کرده باشه پرید روی اون دو تا و شروع کردن به چنگ زدنشون

!جانگ کوک جیغی کشید و با باسن نقش بر زمین شد

از اونطرف که تهیونگ مورد حمله ی یه گربه ی روانی فراری قرار گرفته بود خواست مثلا حرکت جانانه ای بزنه و با پاش

! لگدی به گربه انداخت

! از همه ی شماها چندشم میاااااااد_

! تهیونگ به گربه گفت و گربه به طرز فجیحی چشماشو ریز کرد و در نتیجه مصادف شد با حملات بیشتر

_!هی جانگ کوک بیا این جونور رو از روم بردار

جانگ کوک به حالت دفاعی بلند شد و سعی کرد

خودش رو به تهیونگ و گربه نزدیک بکنه

اما همین که خواست به گربه دست بزنه عقب کشید

_یااااا..من از گربه ها میترسم نمیتونم کمکت کنم

همون لحظه تهیونگ با تصور این که بعدا سر

جانگ کوک رو به دار میزنه نفس عمیقی کشید.

_واقعاااا که یه احمق به درد نخوری

خداروشکر که راهبه ی پیر صداهای عجیب غریب و

صد البته مضحک اونا رو شنیده بود و به کمکشون

اومده بود. جانگ کوک درست متوجه نشد اما اون

راهبه با خودن یه ورد و دست زدن به اون موجود

وحشی گربه رو رام بکنه!!!

خوشبختانه تونستن به اخرین اتوبوس برسن و دو

تا صندلی خالی گیر بیارن!!

اینبار جانگ کوک سمت پنجره نشسته بود و تهیونگ کنارش بود.

_به خاطر همینه که از گربه ها متنفرم!همه جامو خط خطی کرد

تهیونگ همونجور که اخم کرده بود گفت و جانگ کوک تکیه شو از پنجره گرفت

_فکر کنم گربه هه مست بود..یا شایدم مواد زده بود

_هی جانگ کوک اصلا خنده دار نیس!!

جانگ کوک ...جانگ کوک‌‌‌‌‌‌.. الان تهیونگ اسمشو صدا زد؟...چقدر...شیرین...

جانگ کوک حالا دلش میخواست بیشتر و بیشتر

اسمشو از دهن پسری که انگار روش کراش زده بود

بشنوه!!!

_وقتی..رسیدیم خونه..خودم زخمات رو....

تهیونگ ادامه ی جمله ی پسر کوچیک رو نشنید

چون جانگ کوک ۱۸ ساله از شدت خستگی زیاد

یهویی خوابش برده بود و سرش روی تهیونگ ۲۳

ساله افتاد!!!

تهیونگ خواست جانگ کوک رو کنار بزنه اما صدای

نفس های منظم جانگ کوک بیانگر این بودن که توی

خواب شیرینی فرو رفته...

پس کاری نکرد و اجازه داد که جانگ کوک راحت بخوابه!


Till Time Stops UsWhere stories live. Discover now