I can't just watch anymore!

1.4K 350 21
                                    


نمیخوام شرطیش کنم پس اگه دوسش دارین ودارین میخونینش خودتون وت بدین دیگه
.
.

سوهو خسته تر از هروقته دیگه توی راهروی منتهی به اتاقش راه میرفت و به این فکر میکرد که واقعا به تختشو استراحت کردن احتیاج داره، بالاخره به اتاقش رسید اما اخرین چیزی که دلش میخواست ببینه رو دید!

_ اوپــــا... حالت چطوره؟

سوهو اونو نادیده گرفت و رفت سمت کمدش همینطور که کتشو درمیاورد متوجه شد آیرین میاد سمتش ، دستشو روی شونه سوهو گذاشتو برگردوندش سمت خودش

_ بذار کمکت کنم

وشروع کرد به باز کردنه دکمه های پیرهنه سوهو

_ دلم برات تنگ شده بود

وسرشو برد توی گودیه گردن سوهو واونو بوسید

سوهو دستشو گذاشت رویه کمر آیرین و اونو از خودش جدا کرد

_ آیرین من حوصله ندارم واقعا خسته ام بهتره بری

و به در اشاره کرد

_ اوپا نیومدم اذیتت کنم فقط بابا گفت میخواد یه مهمونیه بزرگ بگیره اخر هفته، بعد اون همه سخت کار کردن همه بهش احتیاج دارن ،بابا واقعا نگرانتونه نمیخواد شما رو بی رمق وخسته ببینه! از همه مهم تر اینه که چون  به افتخار شماس میخواد اونجوری که تو میخای پارتی برگزار بشه

با نوشیدنی و رقص و اهنگ!

سوهو فکر کرد خوبه که از اون مهمونیایه خسته کننده و اجباریه کاریِ همیشه اشون نیس و نمیخواد تموم اون مهمونیو برای حفظ وجه اش خودداری کنه و البته  لازمه این استراحتو به خودش بده

_همچینم بد نیس ویه پارتی فکر خوبیه به عمو بگو ازش ممنونم که همیشه مراقبمونه

_ بهش میگم که ازش ممنونی حتما خوشحال میشه بفهمه .

_حالا میتونی بری

_ ولی من تازه اومدم بهتره بیشتر پیشت بمونم

سوهو روی تختش دراز کشیدو دستشو روی چشماش گذاشت

وقتی دیدسوهو هیچ جوابی نداد گفت

_ حداقل بعد از اینکه استراحت کردی بیا باهم شام بخوریم ،فک نمیکنی داری بیش از حد به من بی توجهی میکنی؟؟

بابا دیروز ازم حالتو میپرسیدو من نمیدونستم چطور بهش بگم از نامزد عزیزم خبر ندارم!

BacardiWhere stories live. Discover now