(part 2) 3

15.6K 2.7K 250
                                    

پارت سوم (بخش دوم)
چگونه یک الفا را تربیت کنیم

چهار روز از موندن تهیونگ تو عمارت کیم می گذشت.

تهیونگ هیچ وقت فکر نمیکرد پدر بزرگش همچین شخصیتی داشته باشه.اونا صبح زود باهم بیدار میشدن به پیاده روی صبحگاهی میرفتن یه صبحانه لوکس میخوردن و تهیونگ مجبور بود وقتی پدر بزرگش به شرکت بزرگ کیم میره تحت نظارت یه مربی ورزش کنه تا طبق گفته پدر بزرگش فرم یه الفا رو بگیره.

درواقع اولین بار که کیم بزرگ اینو گفت تهیونگ رو ناراحت کرد.اینکه بقیه چی راجبش فکر میکنن یا چطور به نظر میرسه همیشه یکی از نگرانی هاش بود وشنیدن این حرف از سمت پدر بزرگش ،میشه گفت ضربه بزرگی بهش زد.

الفا شدنش هم واقعا به اون شوک بزرگی وارد کرده بود.درسته که سعی داشت تمام مدت جلوی پدرش چیزی رو نشون نده اما به محض رفتن به خونه پدر بزرگش اون تصویردروغینی که ساخته بود شکست.

تهیونگ ترسیده بود.بهتره بگیم وحشت کرده بود.
از اینکه یه الفا شده.نمی دونست الفا ها چطورن .

تنها الفایی به جز پدر بزرگش میشناخت نامجون هیونگش بود چون الفاهای مدرسشون مثل سلبریتی ها بودن .اجازه نداشتی باهاشون صمیمی بشی درواقع اگه جرعت حرف زدن باهاشونو پیدا میکردی.

نامجون الگوی خوبی برای تهیونگ نمیشد چون به معنای واقعی کلمه یه هنجار شکن بود این در حالی بود که پدربزرگ تهیونگ یه ادم بود که عاشق قانون ها و هنجار ها بود .

تهیونگ نمی دونست باید چیکار کنه .کدوم رو انتخاب کنه .دوست داشت مثل هیونگش ازاد باشه و همزمان میخواست اقتدارونظم پدر بزرگشو داشته باشه .تهیونگ ادمی نبود که عقده قدرت داشته باشه .

اما این همه سالی که اذیت شده بود .تمام لحظاتی که میخواست انقدر ضعیف نباشه .تمام حسرت هایی که خورده بود .همه اون زمان هایی که فکر میکرد برای جونگ کوک یه سر باره.

انگار معجزه شده باشه

شبی که قرار بود زندگیشواز اونی که بود بدتر کنه یکدفعه تبدیل شده بود به بهترین شب زندگیش.
تهیونگ دوست داشت عوض بشه.سرزنشش نکنید ادمایی که زمانی ضعیف بودن بهتر از هرکسی قدر قدرتمند بودنو میدونن.
پس

تهیونگ یک شب توی عمارت کیم خوابید و روز بعد تصمیم گرفته بود عوض بشه.
پدربزرگش اون برق چشمها رو میشناخت .وقتی کوچیکترین نوه اش با اطمینان تو چشمهاش نگاه کرده بود و گفته بود

-میخوام که یه الفا باشم!

درواقع الفا بودن فقط یه اتفاق ژنتیکی نیست .شخصیت یه الفا و رفتارشه که نشون میده اون گونه برتره...وتهیونگ باید تک به تک این رفتار هارو یاد میگرفت.

پدربزرگش شبها خاطراتشون براش تعریف میکرد.اینکه خودشم شرایط مشابهی داشته و بین همه برادر هاش اون تنها الفا بوده پس مجورشده بره و با عموی الفاش زندگی کنه .

Alpha[taekook] Where stories live. Discover now