Chapter 11

535 131 37
                                    

تهیونگ که دهانش از این همه حرف بی ربط و بی معنی بدون توقف بازمانده بود در حالی که برگشتن روحش از همان پنجره ای که رفته بود را تماشا میکرد گفت:

_هیونگ گفت برا خودت سه تا درست کن معده ت مثل سیاهچاله بی انتهاست.اب هم جوش اومده انگار.سبزیجات و فلفل هم تو کشوی سمت راست یخچاله.

جونگ کوک در حالی که جرقه های اتش بازی در چشمهایش و اطراف سرش کاملا قابل مشاهده بود با ذوق 6 بسته از نودل هارا به همراه سس داخل قابلمه انداخت و با لبخندی به شدت مشابه تابلوی مونالیزا و دست هایی که به حالت دعا جلوی سینه اش در هم گره کرده بود به نودل های در حال نرم شدن خیره شد و زیر لب گفت:

_این حتما باید کار یه الهه خوشبختی باشه.نزدیک بود بعد از نجات قابل توجهم از چنگال یونگی هیونگ قربانی گرسنگی و معده ی خالیم بشم!آه چطور ممکنه انقدر سریع درهای خوشبختی به روم باز شده باشه؟؟

تهیونگ با چهره ی متفکری که بازتاب ضعیفی هم از تاسف داشت رو به جیمین گفت:

_علاوه بر ممنوعیت فیلم های تخیلی,ممنوعیت دو فوریتی فیلم های عاشقانه تاریخی و مذهبی رو هم تو دفترچه ضروریات زندگی با جونگ کوک اضافه کن.

بعد از حاضر شدن نودل ها و خوردنشان، تهیونگ که ماجرای کامل را برای یونگی تعریف کرده بود با کمی نگرانی پرسید:

_راه حلی به نظرت میرسه هیونگ؟

یونگی دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت:

_گفتی به خاطر ماموریت اخر که درست انجامش ندادین مدت این بازی بیشتر شده؟

تهیونگ سرش را به معنی بله تکان داد و منتظر به یونگی نگاه کرد.

_پس فعلا تنها راه حل اینه که منتظر ماموریت بعدی بمونیم و درست و به موقع انجامش بدیم.اونموقع شاید بتونیم بپرسیم تا کی قراره تو این بازی سرگردون بشیم.باید بفهمیم کی پشت این ماجراس!

راه حلی جز صبر وجود نداره!

_پس باید برای پیام امروز صبر کنیم!چون چیزی به دستمون نرسیده هنوز. میتونیم اینجا بمونیم؟

تهیونگ رو به جیمین که بی حواس سؤال پرسیده بود چرخید و گفت:

_صدای تو رو که نمیشنون!

هیونگ جیمین میپرسه میتونیم امروز اینجا بمونیم؟

یونگی چند بار نفس عمیق کشید و چشم هایش رابست.به مبل راحتش تکیه داد و آرام گفت:

_سعی کنید با اشاره باهم حرف بزنید.صداتونم بلند نشه.شامم یه چیز خوشمزه برام آماده کنید آره!میتونید بمونید.

_انگار داره با ندیمه هاش حرف میزنه!

_چیزی گفتی تهیونگ؟!

_امم.ِگفتم که باید برم یه گوشه بشینم و به اشتباهات و رفتار های نادرستم فکر کنم و سعی کنم خودم رو در آینده نزدیک زیر تیغ تیز اصلاحات روحی و جسمانی ببرم!

10 Hellish DaysWhere stories live. Discover now