هویجا فالورارو به شرط نرسوندینااااا
اما بازم به عشق اونایی که کامنت گذاشتن آپیدمرایان : خوب گریه ی ادما میتونه از خوشحالیم باشهههه !!! بیخیال هری اون تو کلی پاچه خواری مدیرو نکردم که الانم بهت جواب پس بدم . حتی حس می کنم عمه اش اصن هوموفوبیک نیس تازه رایان باید ازم تشکر کنه که براش یکم فرصت خریدم تا آدم بهتری بشه که لیاقت دیدن دوباره ی تام رو داشته باشه !!! سخن عمه ی تام ...
نفسمو به شدت بیرون دادم : میدونی گاهی اوقات با خودم میگم کاش همیشه اون تو بمونی که مجبور نشم دوباره با رایان روبرو بشم و بدتر از همه .... همه ی اینارو باید بهش توضیح بدیم . به نظرت آمار سکته ی قلبی تو ۳۱ سالگی چقدره ؟؟
رایان:حالا امارو ول کن من یه حس عجیبی دارم...
-:هان؟
رایان:یه حسی ک انگار پروانه دارن به شکمم فشار میارن
-:پروانه؟نگو عاشق شدی الان فقط یه روح عاشقو کم داشتیم
رایان:نه نه اونجوری نه حسش خیلی آشناس بیشتر تو مایه هایه..... هااااا فهمیدم چمههه
و قبل از اینکه از در دانشگاه خارج بشیم دستمو سریع سمت دسشویی کشید : یه دقیقه اینجا باش من کار دارم.
-: با من چی کار داری خوب ؟؟؟
رایان : دوس ندارم تنها برم تو دشوری عمومی ... معذب میشم
-: وات د ...
نزدیک در خروجی وایسادم و لویی چن تا توالت اونورتر زیپشو کشید پایین و زل زد به دیکش .
لویی:اوه چ درازه!!-: میشه اونجوری به دیک رایان زل نزنی ؟؟
رایان : مگه به دیک تو زل زدم انقد شاکی میشی ؟؟
سرمو به نشونه ی تاسف تکون دادم و رومو ازش برگردوندم .
رایان : ولی خانما از این نعمت دشوری سرپایی بی بهره مو-
و یهو صدای کوبیده شدن چیزی به دیوار اومد و وقتی برگشتم لویی یه طرف دسشویی و رایانم طرف دیگه پهن زمین شده بودن !!! رایان در حالی که سرشو میمالید از رو زمین بلند شد و با دیدن لویی عین چی سمتش حمله ور شد : مرتیکه ی الاغ چه غلطی کردیییییی ؟؟؟!! چه بلایی سرم اوردی ؟؟؟
لویی : آخ آخ نزن کرگدن ... ارواح عمت زیپتو ببند بعد عین دو تا آدم حرف میزنیم !!
رایان پاشد سر پا ، زیپشو بست و دستی به موهاش کشید : تو آدمی آخه ؟؟؟
-: اروم باشین ببینم اینجا چه خبره ؟؟ چی شد یهو ؟؟؟
رایان : آخه میدونی چن بار به تخمام دس زدههههه ؟؟؟!!
-: رایان تخمات الان مهم نیستن !!!
لویی : راس میگه تخم من و تو نداریم که ...
YOU ARE READING
12 (l.s)(z.m) -Complete-
Fanfiction۴ تا جوجه دانشجو که تنها دغدغه ی زندگیشون نمره ی دانشگاس و فکر میکنن تمام دنیا دور خودشون میچرخه و تنها چیزی که بهش فک می کنن اینه که کرم بعدیشونو کجا بریزن. غافل از اینکه یه اتفاق عجیب انتظارشونو میکشه ! یه اتفاق عجیب؟ شایدم یه موجود عجیب! موجودی...