●43

3.8K 687 944
                                    

Harry pov :

با حس سرما خودمو بیشتر زیر پتو جمع کردم.. اما پتو پاسخگو نبود تونی به این پولداری میمرد دوتا شومینه بیشتر وسط هال میزد؟؟

بیشتر پتو رو سمت خودم کشیدم که یکی اومد کنارم... اهاا نایله

با یه لبخند شیطانی بدون اینکه چشمامو باز کنم اروم‌ چرخیدم و خودمو به نایل نزدیک کردم و توی یه حرکت فوق خفن خودمو از پشت به نایل چسبوندم و دست و پاهای یخ کردمو زیر لباساش چپوندم... و از حس خوب گرم شدن هوم کشیدم...وایسا کدوم گرم شدننن؟؟

اینکه از منم سرد ترهههه نکنه زامبی شدههه؟؟

-:زامبیییی ها حملهههه-عه لویی تویی؟

با دیدن لویی که کنارم خوابیده بود و همچنان بدون هیچ تغییری توی حالتش به سقف زل زده بود گفتم
-:الو؟ لویی؟خوابی؟

لویی:حس بدی دارم...

-:حس بد روحی چجوریه؟مثلا بابا روحت داره توی دنیای روحا تیشرت موردعلاقتو میپوشه؟؟یا مثلا همه حوری های بهشتی رو برداشتن و چیزی برای تو نمونده؟

لویی:نه....وقتی من حس بدی دارم یعنی جایی که احضار شدم یعنی خونه تو داره یه اتفاقی میوفته

-:خونه من؟ نه بابا چه حرفا چه اتفاقی مثلا میتونه بیوفته؟لابد مامانم اومده همه چیزو ریخته بیرون تمیز کنه...............راسی من چجوری اومدم وسط هال؟

با یاداوری دیشب که با نایل زین و لیامو تعقیب کردیم و پشت در انباری نشستیم و حدس زدم احتمالا همونجا خوابم برده چون دیگه هیچی یادم نبود پرسیدم

لویی:دیدم خیلی کیوت خوابیدی من بغلت کردم اوردمت

با تعجب به لویی نگاه کردم که گفت:واقعا فکر کردی من همچین کاری میکنم؟؟نخیر با نایل یه نامه نوشتیم گذاشتیم روت وکشون کشون بردیمت جلوی در و در زدیم فرار کردیم و وقتی لیام میخواست اتیشت بزنه مجبور شدیم نجاتت بدیم و بیاریمت اینجا

و با ابروهاش با کاغذ کنارم اشاره کرد...این همون نامس؟

بازش کردم و خوندم"مامان لیام عزیز من ازین به بعد بچه شما خواهم بود و امیدوارم تو و بابا زینی _ شایدم ماما زینی _ با من خوب رفتار کنین ..... با عشق لک لک فرستنده بچه شعبه شمال شرقی کارخانه گی فور اور

-:وادفاک لووووو

و خودمو سمتش که از شدت خنده جلو عقب میشد پرت کردم و لحظه اخر یادم اومد میتونه کاری کنه که ازش رد شم و پشت سرشم شومینه بود پس چشمامو با انتظار سوختن بستم ولی با یه چیز تقریبا نرم یخ برخورد کردم چشمامو که باز کردم دیدم توی بغل لویی ام و فاصله صورتامون ده سانت هم نیست

لویی با یه قیافه جدی زل زد توی چشمام و گفت:‏هری....... عشق از چشم هات شروع میشه و با دست هات ادامه پیدا میکنه،یعنی با چشمات میخندی بهم و من با ذوق دستتو میگیرم و فقط اینطوریه که میتونم واقعا حس کنم زندم....

12 (l.s)(z.m) -Complete-Where stories live. Discover now