6. آغاز

177 41 12
                                    

چشماش بدجوری میسوخت...
پودر زرد رنگی که سوهو ناگهانی به صورتش ریخت، تمام بینی و دهن و چشمش رو پر کرده بود و حالا مدتی بود مشغول مالیدن چشم هاش شده بود
احساس میکرد تمام موهای دماغش از بوی تند اون پودر کِز خورده!..
محکم ترین عطسه های عمرشو کرده بود و حس میکرد اعضای داخلیش قطعا چند سانتی جا به جا شدن!..
چشم هاش بی وقفه اشک میریخت و سعی در ضد عفونی کردن خودش داشت... البته اگر از دست انگشت هاش که بی وقفه درحال چلوندن چشم های بدبختش بودن جون سالم به در میبرد!..
بعد از یک ربع عطسه و چلوندن چشم هاش در هشت جهت ممکن و ردیف کردن تموم فحش هایی که بلد بود، بالاخره متوجه سکوت عجیب اطرافش شد!..
قاعدتا بودن با سه پسر دیگه توی اتاقی کم تر از بیست متر، درحالی که یکیشون بدجور زخمیه و نفس هاش از درد خس خس میکنه و یکی دیگه شون شوگا هیونگشه که حتی نمیتونه ببینه خار تو دستش رفته و حالا بعد از گره خوردن اعضای داخلیش تو هم و دراومدن چشماش حتی نزدیکش هم نیومده، انقدر ساکن و ساکت نمیتونه باشه..
یکم که بیشتر دقت کرد دید دیگه حتی صدای چکه چکه کردن رو مخ شیر آشپزخونه هم نمیاد!.. اما به جاش بوی لذیذی بود که بینیش رو قلقلک میداد...
بویی مثل نون تازه پخته شده.. همون نون هایی که وقتی بچه بود با "جی هوپ" از نونوایی سر کوچه کش میرفتن و بعد از دویدن تمام طول کوچه و فرار کردن از دست نونوای سبیل کلفت، درحالی که از خستگی نفس نفس میزدن با ذوق میخوردن و با هم میخندیدن!..
نفس عمیق دیگه ای کشید که تموم ذهن و دلش پر شد از عطر نون های مورد علاقه ش...
اون بوی جذاب درست مثل کارتن های بچه ها، مه غلیظ و نارنجی رنگی تو ذهنش به وجود آورد که کم کم تمام افکار دیگه ش رو بلعید...
چشم هاشو باز کرد و مثل هیپنوتیزم شده ها به دنبال منشا بو حرکت کرد...
عجیب بود... میدونست داره به سمت منشا بو میره اما غلظت بوی محبوبش کم میشد!
وقتی از دری بزرگ و مجلل رد شد بو کاملا محو شد جونگ کوک از خلسه ی شیرینش بیرون اومد...
تازه به خودش اومد... با دیدن جایی که توش بود دهنش کاملا باز شده بود و چشم های گردش، درشت!...
اون الان نباید تو همون مخروبه ی متعلق به سوهو میبود؟؟
اون آلونک نقلی کی وقت کرده بود ایــــــــــــــــن همه رشد کنه؟!
سالن بزرگ و تجملاتی ای که قطعا متعلق به قصری باشکوه بود، نمیتونست سر از خونه ی سوهو درآورده باشه!.. مگر این که جونگ کوک سر از اون قصر درآورده باشه؟!
اما چه جوری؟؟
تمام سوال هاش رو به بعد موکول کرد... فعلا دید زدن این شاهکار معماری مهم ترین چیز بود!..
چرخی زد و سالن رو از نظر گذروند...
دقیقا وسط سالن گردی ایستاده بود که زمین، دیوار ها و سقفش از جنس مرغوب ترین سنگ مرمر کرم رنگی بود که تا حالا دیده بود...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Belators Where stories live. Discover now