Sᴛᴀʏ Wɪᴛʜ Mᴇ 2

3.5K 587 27
                                    

با تقریبا پانزده قدم کوتاه نزدیکش شد و همین باعث شد سهون دقیق تر بهش خیره بشه...
لب زیریش و گاز گرفت و اروم گفت

_ اسمت چیه کوچولو؟؟؟

پسر بچه نگاه بی تفاوتی بهش انداخت و جوری که انگار مجبوره جواب بده اروم لب زد...

_ لوهان..

با شنیدن صدای مخملیش لبخند سهون عمیق تر شد...
اسمش و زیر لب زمزمه کرد و به موهایی که از نزدیک خوش رنگ تر دیده میشدن خیره شد.
چیزی که براش عجیب بود آشنا بودن چهره اش بود...
چرا صداش برعکس اخم های توهمش این قدر پر از ارامش بودن ؟

_ چندسالته لوهان؟؟؟؟

سهون با مهربونی گفت...

_ هفت سالمه

هان بی حس گفت و دستش و بیشتر مشت کرد..
این طور برخورد از یه بچه ی مثلا هفت ساله واقعا عجیب بود و سهون این همه تنش رو از سمت پسر کوچیک تر درک نمیکرد...
به جلو خم شد و کمر ظریفش و بین دستاش گرفت و سمت بالا کشوندتش.
بدنش واقعا سبک و ظریف بود طوری که سهون فشار دستش و کم کرد تا یه وقت اسیبی نبینه...
لوهان و روی پاهاش نشوند و از نزدیک بهش نگاه کرد.
وقتی دستاش بدنش و لمس کرد خیلی خوب متوجه شد که اون بچه خودش و منقبض کرده
عمیق تر به صورتش نگاه کرد.
چونه ی کوچیک لبای صورتی و باریکش
بینی کوچیک و متناسب با صورتش
گونه های نسبتا پر و چشمای کشیده.
لوهان برای اینکه راحت تر روی پاش جا بگیره دست مشت شده اش و روی رونش گذاشت و تکون ارومی به خودش داد و سهون در مقابل دستش و بین موهاش فرو برد و اونا رو از صورتش کنار زد.
موهاش به قدر نرم بود که دلش نمیومد تا دستش و از بین موهاش در بیاره ولی خب وقتی نگاه بی حس و کم حوصله ی پسر کوچیک ترو و دید باعث شد خیلی زود دستش و از بین موهاش خارج کنه و اروم روی نیمکت لم بده.
اون بچه که اسباب بازیش نبود...!
چشماش و ریز کرد و بهش نگاه کرد.

_ چرا با دوستات بازی نمیکنی ؟؟؟

دستای سهون جلوی سینه اش توی هم قفل شده بودن...

_ دوس ندارم

لوهان اروم گفت..

_ بازی کردن و ؟؟؟ یا با دوستات بازی کردن و ؟؟؟؟

سهون اروم پرسید و دستاش و توی دستاش گرفت.

_ هردوش...

جواب لوهان باعث شد ابروی پسر بزرگ تر از تعجب بالا بره..
فشرده شدن دستای سردش بین دستاش و حس میکرد و این باعث متعجب تر شدنش نسبت به این پسر بچه شد.
انگشت های کوچولوش خسته نمیشدن از این فشار ؟؟؟
سهون با انگشت هاش سعی در جدا کردن انگشت های خم شده اش کرد و متوجه ی رد قرمزی که بین انگشت هاش بود شد...
به محض دیدن چیزی که کف دست لوهان بود ابروهای سهون به طرز خطرناکی بهم نزدیک شدن...
گل رزی بین دستاش درحال فشرده شدن بود و تیغ اون گل توی دستش فرو رفته بود و دستش و زخم کرده بود.
گلبرگ های له شده رو از بین انگشتای لوهان بیرون کشید و به زخم های سطحی و در عین حال دردناک روی کف دستش خیره شد.
اخم غلیظی کرد و سرش و بالا گرفت و به چشمای همچنان بی حس اما مضطرب و شیشه ایش خیره شد.

Stay With MeWhere stories live. Discover now