Sᴛᴀʏ Wɪᴛʜ Mᴇ 13

3.2K 467 115
                                    

_ توی حیاط نیا باشه عزیزم ؟؟؟

_ ددی این دهمین باره که گفتیش...

لوهان با لب های جلو داده گفت و طولانی پلک زد...

_ میدونم عزیزم..
بیرون سرده برای همین هی تکرارش میکنم!!!

سهون برای بار اخر گفت و کلاه لوهان و پایین تر کشید...
هوا به شدت سرد بود و اگه جلسه ی لعنتی نداشت حتی حاضر نمیشد لوهان و به دیلی کر بیاره...
تنها یک هفته از رفتشون به شهربازی گذشته بود و بعد از اون سرمای شدید زمستون و حتی یخبندان های شدیدی که اتفاق افتاده بود باعث شده بود اونا اغلب اوقات خونه نشین بشن...
کفشای لوهان و در اورد و همون طور که سنگینی نگاه مربی پسرش و احساس میکرد بیبیش و به کنار اون زن بدرقه کرد...

_ مواظب خودت باش!

سهون رو به لوهان گفت و بیبیش درحالی که انگشت های مخفی شده اش توی جوراب ابریشمی سفید رنگ و روی پارکت کرم رنگ میکشید گفت

_ کی میای دنبالم ددی؟!

درسته که لوهان عاشق دیلی کر و سرگرم شدن با کاردستی هایی بود که مربی بهشون میداد اما نمیتونست جلوی خودش و برای ثانیه شماری نکردن دوباره دیدن ددیش بگیره و هرروز تقریبا مغز سوهیون و به خاطر پرسیدن ساعت میخورد!!!

_ ساعت ۱۲ میام دنبالت ، باشه بیبی؟؟

لوهان هومی گفت و اروم سر تکون داد..
لبخندی که ددیش بهش زد باعث شد تپش های قلبش کمی اروم بگیره..
نمیدونست با اینکه توی دیلی کر بهش خوش میگذره چرا هربار دیدن اینکه ددیش تنهاش میزاره حس بدی بهش میده!!!
یکی از چیزایی که جدیدا خیلی بهش فکر میکرد این بود که ای کاش میشد ددیش هم همراهش به دیلی کر میومد و باهم روزشون و میگذروندن..
با اینکه تصور ددیش اونم درحالی که با پاهای بلندش چهارزانو کنارش نشسته باشه و کاردستی انجام بده خیلی خنده دار بود اما به هرحال خیلی کیوت میشد اگه میتونست اینجا هم ددیش و کنار خودش داشته باشه...

_ هی لوهان حواست هست؟

صدای مربیش باعث شد چند بار پلک بزنه و بعد همزمان با سر تکون دادن لب بزنه...

_ بله مربی...

_ همون طور که میدونی امروز هوا سرده و خانوم مدیر رفتن به حیاط و ممنوع کرده...

لوهان سر تکون داد و سوهیون ادامه داد..

_ سیستم گرمایشی هم ضعیف شده پس همه ی لباس هات و در نیار!

لوهان دوباره سر تکون داد و همون طور که دستش به اسارت دست مربیش در اومده بود سمت گوشه ی اتاق رفتن...
جمعیت به شدت زیاد توی اتاق و بچه هایی که چهره اشون براش غریبه به نظر میومدن باعث شد با اخم سرش و سمت مربیش بچرخونه و بگه‌.‌..

Stay With MeWhere stories live. Discover now