اول فیک رو بخونید بعد چت رو👻
.
.
.(Fic part)
بعد از اینکه سفارش های لازم رو به پسری که به تازگی به عنوان کمک پیشش اومده بود گفت فنجون قهوه لاته مورد علاقه تهیونگ رو توی سینی کنار کیک شکلاتی همیشگی گذاشت، لباس هاش رو عوض کرد و بعد برداشتن اسپری و گوشیش از کافه بیرون اومد.
بعد تماس تلفنی که با تهیونگ داشت و فهمیدن اینکه نتونسته شب قبل رو بخاطر ناراحتیش خیلی خوب بخوابه تصمیم گرفت با ترکیب همیشگی و مورد علاقه تهیونگ پیشش بره و کمی از خستگی و غمش رو بخاطر از دست دادن دخترش از تنش بیرون بکشه.
با رسیدنش به رستوران تهیونگ که فقط نیم طبقه با کافه خودش فاصله داشت نفس عمیقی کشید و بعد وارد شدن به سالن شیک و خیره کننده ی رستوران که تماما سلیقه و نظر جفتشون بود دوباره نفس عمیقی کشید و مستقیم سمت دفتر تهیونگ رفت، لب هاش رو با زبونش تر کرد و بعد از چند تقه کوچیک به در و شنیدن صداش که اجازه ی ورودش رو بهش میداد دستگیره در رو پایین کشید و بعد از مدت ها وارد فضای اتاق تهیونگ شد.
میتونست قسم بخوره تهیونگ حتی یک تابلو رو هم جا به جا نکرده بود! همه چیز همونجوری بود که جونگکوک با سلیقه خودش خریده و با دستای خودش چیده بود!
تهیونگ که با شنیدن صدای در دست از کار برداشته بود و با خستگی چشم هاش رو میمالید با نشیدن صدایی از جانب کسی که وارد شده بود چشم هاش رو باز کرد و با دیدن جونگکوک با تعجب از جاش بلند شد:
- اوه جونگکوک تو اینجا چیکار میکنی؟؟
جونگکوک با خجالت کمی که خودشم نمیدونست از کجا اومده طرف مبلمان اتاق رفت و بعد گذاشتن سینی رو میز نگاهش رو توی چشم های قرمز و خسته تهیونگ دوخت:
- خب صبح که باهم حرف زدیم گفتی شب قبل خوب نخوابیدی و من... فکر کردم که یکم خستگیت رو کمتر کنم.
تهیونگ که به زور جلوی لبخند شیرینی که میخواست روی لب هاش بشینه رو گرفته بود با دستش اشاره ای به جونگکوک کرد که بشینه و خودش هم طرف مبلمان رفت، با دیدن لاته و کیک مورد علاقش بالاخره لبخندش پیروز شد و با علاقه ی آشکاری نشست و فنجونش رو برداشت:
- اوه خدا جونگکوک! همیشه میدونی چطوری باید سوپرایزم کنی! واقعا بهش نیاز داشتم! ممنونم.
جونگکوک که از خوشحالی تهیونگ ذوق زده و احساساتی شده بود لبش رو گاز گرفت تا جلوی هر احساس و فکر اضافه ای رو بگیره و به جاش لبخند شیرینی روی لب هاش نشوند:
![](https://img.wattpad.com/cover/186062080-288-k919716.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑩𝒆 𝑺𝒆𝒍𝒇𝒊𝒔𝒉 𝑰𝒏 𝑳𝒐𝒗𝒆 •< 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌 >• [ 𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅 ]
RomanceBe Selfish In Love •• [ Completed ] -تو دستمو گرفتی تو نجاتم دادی.. صادقانه دوستم داشتی و بهم محبت کردی و عشق دادی و من نمیدونم چجوری باید محبت هات رو جبران کنم.. چجوری باید تمام خوبی هات رو بهت برگردونم... -ʙʏ ᴍᴇ & @Moonlike_Rmy🍃🌙 -ᴛᴇʟᴇɢʀᴀᴍ ᴄʜ ᴜ...