"Chapter 6"

834 124 23
                                    

[درد تو سینم و لبخند روی لبم باهم میجنگن ولی من باید قوی باشم تا اطرافیانم سرپا بمانند]


تولد جواد غارنشین و بیبی بوی کیوت لیام کلی هپی مپی❤🦋

حرفای آخر پارت رو بخونین🦄


********************************************
تقریبا میشه گفت که دوساعتی از برگشتن لیام به خونه میگذشت.روث و اریکا بیست دقیقه پیش رسیده بودن و اریکا بعد از اینکه به لیام سپرده بود حسابی حواسش به روث باشه از خونه زده بود بیرون.البته تیکه های اریکا به لیام ناگفته نماند.

مثلا:تو بخاطر این وارد هیچ رابطه ای نمیشی چون دیکت پلاسیده، یا بجای اینکه شبا خودتو تو خونه حبس کنی و با عمو جانی جق بزنی با بیا چنتا پارتی باحال.

اریکا فقط نمیتونست رفیق یا به قول خودش برادرش رو تو این حال اشفته ببینه و به هر دری میزد تا حالشو بهتر کنه.
لیام حالا رو صندلی تو اتاق مطالعه اش نشسته بود و بی قرار به گوشیش چشم دوخته بود و منتظر خبری از جانب هری بود.

یعنی میتونستن شماره جیمز رو پیدا کنن.

اون هیچ اطلاعات دیگه ای هم نداشت ختی قیافه مادرش رو هم ندیده بود.

مادرش؟؟
من که فکر نمیکنم این اسم کلمه مناسبی برای توصیف اون....باشه.

خب بگذریم.

لیام کلافه از جاش بلند شد و طول و عرض اتاق رو اشفته طی کرد.

تو ذهنش با خودش فکر میکرد چطوری میتونه اون (یاسر)عوضی رو به سزای اعمالش یرسونه.

لیام با خودش نقشه هایی میریخت که شما شک میکردید اون همون لیام چند هفته پیشه که دلش خیلی لطیف بود و نمیتونست بدبختی کسی رو ببینه.

یله،شرایط میتونه شمارو به منفور ترین ادما بدل نه.

همونطور که لیام به یه همچین ادمی تبدیل شد که فقط براش انتقام مهمه.

لیام غرق در افکار پریشونش بود که صدای زنگ گوشیش اونو از افکارش خارج کرد و میتونم بگم که تقریبا به سمت گوشیش هجوم برد.

گوشی رو جواب داد و دم گوشش گذاشت واصلا به اسم شخص پشت خط توجه نکرد.

لیام_بله؟؟
هری_های برو
لیام_س...سلام پیداش کردی؟
هری_امم راستش هم اره و هم نه
لیام_منظورت رو نمیفهمم.

هری_بیا اینجا بهت توضیح میدم تا 50 دقیقه اینجا باش و گرنه راهت نمیدن.

لیام_باشه باشه اومدم

************************************

لیام بعد از اینکه رسید دم دانشگاه12 محکم زد رو ترمز که به جلو پرتاب شد ولی بدون توجه بهش سریع از ماشین خارج شد به سمت ورودی دانشگاه دست تکون داد.

اریک مرد میانسال و با موهای جوگندمی وصورت استخونی نگهبان دانشگاه بود که با دیدن لیام از پشت میز کیوسک نگهبانی به سمتش خم شد.

اریک_هماهنگ شده اقای پین بفرمایید تو لابی ساختمون غربی .

لیام سری به معنی تشکر تکون داد و همونطور که از اونجا فاصله میگرفت برای اریک دست تکون داد.

لیام به علت کلافگی زیاد دو سه بار مسیر رو اشتباه رفت و کاملا گم شد و انگار نه انگار که همین چند ساعت پیش به اینجا اومده.

پس راهی رو که میتونست 3 دقیقه ای طی کنه حدود 15 دقبقه بخاطرش وقت تلف کرد.

در اخر وقتی لیام ساختمون غربی و پیدا کرد تقریبا با در خودشو هل داد داخل که این سبب شد سر پسرا به سمتش بچرخه.
لیام رو زانوهاش خم شد و نفسی تازه کرد و سپس خودشو به میز و صندلی های وسط سالن رسوند و کنار نایل نشست.

لیام _خب میشنوم چیشده؟

تایلر_اوه مرسی ماعم دوست داریم اره حالمونم خوبه و خانواده هم سلام میرسونن نه مرسی فدات خبری نیست جز سلامتی.

تایلر بعد از اتمام طعنه هاش قیافه پوکری به خودش گرفت و میدل فینگرشو نشون لیام داد.

لیام با قیافه پوکرتری بهش زل زد

لیام_اسمش چیه؟

تایلر_اسم چی؟

لیام_اسم پارکت میخوام برم دنبال ساقیت،کثافط خیلی جنساش بنجلن مختو تبخیر کرده.

شان_مگه تایلر مخم داشت که تبخیر بشه؟؟

تایلر_با یه لیوان بزرگ و پر از شات د فاک عاپ چطوری شان؟؟

هری از دعوای دوستاش کلافه سری تکون داد و دستاشو به همکوبوند تا به این قاعله خاتمه ببخشه.

و این سبب چشم غره رفتن اون سه تا بهم شد.

هری_خب لیام من دونفر رو پیدا کردم که تو اف بی ای هستن اسمشون جیمزه و سابقه کارشون بالای 20 ساله.

لیام_مشخصاتشونو بهم بده.

هری_باشه

هری دستشو کرد تو جیبش و کاغذ تا شده ای رو درآورد و به دست لیام داد.

لیام کاغذ رو باز کرد و شروع به خوندن کرد.

جیمز رایان
مامور اف بی ای
سابقه:40 سال
شماره تماس :0000000000000000

جیمز کوردن
مامور اف بی ای
سابقه:30 سال
شماره تماس:0000000000000000

لیام نگاه گیجش رو بین اون دوتا اسم به حرکت دراورد.
لیام_ادرسی چیزی ازشون پیدا نکردی؟

به جای هری برد جواب داد.

برد_اطلاعات مامور های ویژه رو هیچکس نمیتونه داشته باش تازه شماره تلفنشونم با رشوه دادن به یکی از افسر ها گرفتیم.

لیام کلافه انگشتای کشیدشو بین شکلاتیاش فرو برد.

سرانجام انگشت شصتشو رو شماره جیمز کوردن گذاشت.

لیام_اول به این زنگ میزنم.


بوق بوق.

بعد 4 یار بوق خوردن شخص پشت تلفن جواب داد.

صدای نازک یه زن تو گوشش پیچید.

زن_بفرمایید

لیام_امم سلام خانم ببخشید من یکی از اشناهای همسرتون هستم می..

زن_عذر میخوام ولی من همسر اقای کوردن نیستم...اگر با اقای کوردن کار دادری ایشون تو بیمارستان هستم و من پرستار ایشون هستم.

لیام_بیمارستان برای چی؟

زن_ایشون دیروز یه تصادف خیلی بد داشتن ولی الان تو بخش هستن..

لیام_میتونن صحبت کنن؟؟

زن_متاسفانه دیروز بخاطر ضربه ای که به سرشون خورده هنوز نتونستن صحبت کنن....متاسفم من باید برم..

لیام_ایشون تو کدوم بیمارستان بستری هستن؟؟

زن_بیمارستان{....}
و بعد بدون اینکه منتظر حرف اضافه تری از جانب لیام باشه تلفن رو قطع کرد.

لیام کلافه دستشو بین موهای شلخته قهوه ای فرو برد.

برد_چیشد؟چیگف مگه که اینجوری شدی؟؟

لیام همونطور که سرش پایین بود و گردنش رو ماساژ میداد مختصر حرفای اون زن رو براشون توضیح داد.

تایلر_اوه شت...

لیام  از جاش بلند شد

هری_کجا میری؟؟

لیام_میرم یکم استراحت کنم فردا برم بیمارستانی که کوردن توشه...امیدوارم تا فردا زبون باز کنه...

برد_اممم داداش...اونو برای بچه های نوزاد به کار میبرن..مثلن یادمه مامان بزرگم همیشه به داداش کوچیکم میگف توزبون بسته چرا زبون باز نمیکنی بعدشم کلی میزد رو باسنش تا به قول خودش بهش شوک وارد شه و حرف بزنه...اخرشم حرف نزد که وقتی مامان بزرگم مرد دقیقا روز تشییع زبون باز کزد....انگار مشکلش همون پیرزن بود...بعـ..


خاطرات برد با صدای قهقهه تایلر بریده شد.

برد_چه مرگته فاک فیس؟؟ هوم؟؟ نکنه یاد اون دوست دختر 150 کیلویییت افتادی؟


تایلر با شنیدن حرف یرد خندشو تبدیل به یه پوزخند کرد.

تیلر _اوه مگه نمیدونستی من باهاش ازدواج کردم..؟

برد_اوه فاک واقعا؟؟؟؟

برد واقعا باورش شده بود..

تایلر_اوه تو نمیدونستی؟

برد_نه ازکجا باید بدونم؟

تایلر_مگه مامانت بهت نگفته؟

برد_وتف تایلر مامان من به تو و دوست دخترت چه ربطی داره؟


تایلر_چون من با مامانت ازدواج کردم.

ابن حرف تایلر باعث شد نوشیدنی نایل ریخته بشه رو صورت شان.

لیام روده بر بشه.

و هری از فرط خنده فرفریشا بکشه...

لیام_اوه فاکک اون واقعا باورش شده بود.

برد_فاک یو برو فاک یووووو.

********************************************************

(روز بعد)


لیام از ساعت 6 بیداره و داره آ»اده میشه تا به ملاقات کوردن بره.

هرچی نباشه احتمال اینکه اون از جریان با خبر باشه 50 درصده و این به هیچ عنوان چیز کمی نیست.

روث بخاطر سروصداهای لیام از خواب بیدار شده بود و روی تختش نشسته بود.

بعد از اینکه تقریبا خواب از چشمای شکلاتیش پر کشید از روی تخت بلند شد و به سمت اتاق برادرش رفت.

تق تق

لیام_بیا تو روث


روث به آرومی در رو باز کرد و وارد شد.


از پشت به لیام که جلوی آیینه ایتاده بود و یقه کتش رو تنظیم میکرد نزدیک شد.

دستشو رو شونه لیام گذاشت و برش گردوند.

کروات خاکستریشو تو دستش گرفت و براش گره زد.

بعدم خودشو انداخت تو بغل برادرش و لیام رو مجبور کرد تا رو موهاشو نوازش کنه.

روث_مرسی لیوم.

لیام_برا چی اسفنجی؟

خب از اونجایی که روث عاشق باب اسفنجی و سیمپسونه و ریک و مورتی و ابشار جاذبه و... دیگس (عینه خودم)پس لیام و همه دوستاشون روث رو،روث اسفنجی صدا میکنن.
و روث به هیچ وجه از این موضوع ناراحت نیست و هربار با شنیدن نیک نیمش کلی ذوق میکنه.

روث_برای اینکه تو این مدت به ظاهر کم خیلی مراقبم بودی.

لیام_اوه من یه خواهر اسفنجی که بیشتر ندارم دارم؟؟

روث به کیوت ترین حالت ممکن خندید و لیامو سفت تر بغل کرد.

لیام_اسفنجکم من باید برم یه قرار مهم دارم

روث ذوق زده عقب کشید.

روث_اوه تو پس برای خودت یه دوست ختر یا دوست پسر پیدا کردی؟ بگو که یه پسره پلیززز.

لیام لبخندی زد و به ذوق زدگی خواهرش نگاه کرد.

لیام_نه روثی..مطمئنن اگر این یه قرار عاشقانه یا همچین چیزی بود من با کت شلوار و کراوات نمیرفتیم پس متاسفانه باید بگم این یه قراره کاریه و تا زمانی که من فرد موردنظرمو پیدا نکنم قرار نیست وارد رابطه بشم... و مورد سوم انقد نگو دوست دختر تو که میدونی من  از اونا متنفرم برای یانکه باهاشون وارد یه رابطه بشم.

روث چشماشو چرخوند.

روث_اره میدونم قرار نیت تا 100 سال اینده هم یه پسر کیوت ،باقد متوسط،چشمای درشت،لهجه جذاب،چشمای روشن،موهای پرپشت، با یه لبخندخیلی خوشگل ،پسری که با نگاه کردن به چشماش تمام اشفتگی های ذهنیت برطرف بشه،با پوست تقریبا سبزه و خیلی لاغر ولی خوش هیکل و خوشتیپ پیدا کنی.این فرد ایده آل توعه؟همیشه اونو اینطوری توصیف میکنی. ولی لیام پین بدون باید تو فرشته های بهشتی دنبال اون باشی ولی اگر پیداش کردی مطمئن باش خودم از تو چنگت درش میارم چون اون پسر مورد علاقه منم هست.

لیام_هی من فکر میکرد تو لزبین باشی...  .___.

روث_اره ولی اون پسر میتونه منم از راه به در کنه.

بعدش همونطور که داشت به خاطر سخت پسند بودن لیام بهش فوش میداد از در خارج شد و لیام تا دقایقی به خواهرش میخندید.



**************************************

(تغییر لوکیشن:دانشگاه افسری پسرا)

نایل_هریییی پاشو مردک قوزمیت کلاس دیر شدددددد.

تایلر_عینه مرغ میمونه.

برد_اره میتونم ته چهره یه مرغو تو صورتش ببینم.

شان_هری هنوز بیدار نشده؟

تایلر_اگه منظورت با اون مرغس نه باید بگم هنوز خوابیده.

شان _بسپریدش به من گایز..

شان_هی لویی حالت چطوره پسر خوبی؟اوه تو با هری کار داری متاسفم ولی اون خوابه.

شان همه اینارو با صدای بلندی گفت تا هری بفهمه.

هری هراسون سرشو از زیر پتو در اورد و سیخ نشست رو تخت. بعد درحالی که فقط باکسر مشکیش پاش بود به سمت در دوید.

هری_لویی تو..

و وقتی در رو باز کرد و دید کسی نیست و صدای خنده بچه ها رو شنید فهمید ایسگا شده.. و خب اون لو رفته بود ممکن بود هرکسی بفهمه اون رو پسر فرمانده تاملینسون یه کراش گنده زده.

هری_شما چهارتا دیکهد فاکی منو مسخره کردین ها؟؟؟

تایلر_اوه یه پسر مغرور دانشگاه رو پسر فرمانده سگ اخلاق تاملینسون کراش زده.هو هو به گوش باشید مردم خبر دستـ...

شان با مشتش زد وسط پاهای تایلر.

شان_ساری هرولد مجبور بودیم چون تا ده دقیقه دیگه کلاس شروع میشه.

هری با شنیدن این حرف سریع از جاش در رفت و از بین لباسای تو کمدش یه شلوار جذب جین مشکی با یه تیشرت بند بیتلز پوشید. بوتای گوچی عسلیشم پاش کرد. اون تمام اینارو تو کمتر از پنج دقیقه انجام داد.

تو این هفته اخیر هری با تیپای خفن تر و نفس گیر تری تو داشگاه ظاهر میشد چون میدونست چقد تیپ برای لویی مهمه.
عطر اسکادا آبیشو رو خودش خالی کرد و دستی بین موهاش کشید اصولا هیچ اعتقادی به شونه نداشت.

برا بار اخر خودشو تو اینه قدی اتاق چک کرد و به سمت پسرا که تا اون موقع با لبخن موذیانه ای بهش نگاه میکردن و زیر گوش همدیگه پچ پچ میکردن چشم دوخت.

هری_حناق برین بیرون مگه نگفتین دیر شده؟

نایل اولین کسی بود که لبخندشو خورد با تکون دادن سرش به همراه 4 تا پسر دیگه از اتاق خوابگاه خارج شدن.

هری یکم دیرتر اومد بیرون چون مشغول پیدا کردن کلیداش زیر خروارها جعبه پیتزا بود.
بعد از قفل کردن در درست زمانی که میخواست برگرده تا بره پیش پسرا با لویی تاملینسون چشم تو چشم شد که به پنجره تمام قد راهرو تکیه داده بود داشت با سیگار بین انگشت وسط و اشارش بازی میکرد.

هری با دین لویی اونم تو این حالت بیش از حد سکسی و هات حس کرد دلش داره بهم میپیچه. اره هری وقتی از یه چیزی بیش از حد هیجان زده میشه یا وقتی استرس میگیره دل درد میگیره.

دستشو رو شکمش فشار داد و بخاطر دردش دولا شد.

ناخوداگاه ناله خفیفی از بین لبهای صورتیش خارج شد.

اما کی گفته که همچین ناله سکسی از گوشای تیز لویی دور میمونه؟

پس لویی سرشو چرخوندو با پوزخندی که انگار خدا اونو براش نقاشی کرده بود تا هیچ وقت پاک نشه به هری که دولا شده بود و شکمشو فشار میداد خیره شد.

هری مطمئن بود در هر شرایطی این پوزخند رو اعصاب همیشه همراهشه حتی وقتی که داره تو دستشویی به خاطر یبوستش زور میزنه ان پوزخندو به لب داره.

لویی همونطور که کام عمیقی از سیگارش میگرفت به هری خیره شده  بود و ارزو میکرد ای کاش فرفریاش تو صورتش نمیریختن تا اون بتونه صورتشو که بی شک شبیه به فاک رفته ها بود ببینه.


***********************************************************
2109 word""


خب های گایز چطورین؟؟

راسی تولد زینی کوچولو مبارک.

زینی که با اون چشمای عسلی خوشگلش که زیر مژه های مشکیش احاطه شدن زندگی لیامو معنا بخش کرده.
زین فرشته عسلی گروهه.

زینی که تو تمام این سال ها دردهای زیادی چه از طرف منیجمنت چه از پاپارازیا و چه از طرف هیترا کشیده ولی هر سری با لبخند خوشگلش کل فندومو شاد میکرد.

پس از همین جا با مایل ها و فرسخ ها فاصله میخوام بگم
پوسی کت ذغالی لیام همه اینا میگذرن .
ولی لظات خوبی که کنار شوهرت داری رو از دست نده و همیشه از ته دل خوشحال باش.
تولدت مبارک گانگستر گروه.
امیدوارم سال های خوبی رو کنار اونی که دوسش داری تجربه کنی.
ما تا ابد دوست دار تو خواهیم ماند ذغالی جونم.

پس میگیم:تولدت مبارک زینیییی



Don’t forget voto and comment🦋❤






Gamble {Z.M}.{L.S}Where stories live. Discover now