پارت سوم :خرید جهنمی

1.7K 365 55
                                    


اونقدری توی اتاق مونده بودم که شکمم از گشنگی به عربده کشی افتاده بود

اما ذره‌ای هم برام مهم نبود ..

من دارم خیلی سعی میکنم تا بتونم خوب زندگی کنم ،
فقطم بخاطر تنها هیونگم ..
تنها کسی که توی دنیا دارمو برام خیلی ارزش داره ...
چون نمیخدام ناراحتی اونو ببینم ...

کسی حق نداره جلومو بگیره ..

نمیخوام به اون ادم سابق تبدیل بشم
اونم " دوباره " .. !!

_ ویک ... ؟!

_ دونسنگ خوشگلم ... ؟؟

_ بیا بیرون برات خوراک گوشت درست کردماااا

_ میدونم گشنته توله خرس بیا بیرون

با شنیدن صدای هیونگ مهربونم دوباره اشکام صورتمو خیس کردن ...

چقدر خوشحالم که هنوز میتونم صدای گرمشو بشنوم ...
نمیدونم چیشد ولی یه دفعه‌ای دلم خیلی براش تنگ شد درو باز کردمو بازوهامو محکم دور کمرش حلقه کردم

اونم که اولش شکه شد
اما بعدش با مهربونی بازوهای قدرتمندشو دورم حلقه کردو منو محکم به خودش فشار داد
سرشو گذاشت روی سرمو با یکی از دستاش شروع کرد به نوازش کردن موهام

_ هی...یو...نگ ...

با بغض صداش کردم که ساکتم کرد

_هیشششش ... هیش ... چیزی نیست ..

_ من همیشه پیشتم داداش کوچیکه ...

_ عیبی نداره ... بدون منو همیشه کنارت داری ..

_ نمیزارم دوباره بری ، نمیزارم دوباره تنها بمونیم ..

همونطور که دماغمو میکشیدم بالا گفتم :

دوستت دارم هیونگ اخموی خودم ..

با خنده اروم کوبید پشتمو گفت :

کی اخموئه پدرسوخته ! ها ؟؟

با شنیدن این حرف جفتمون یاد یه چیزی افتادیم ولی اون زیاد معطل نکردو از دستم کشید تا بریم اشپزخونه ناهار بخوریم ...

همونطور که شکممو میمالیدم وارد سالن شدمو خودمو انداختم رو کاناپه ..

با دیدن کریس ازش پرسیدم

_ راستی هیونگ چرا امروز نرفتی شرکت ؟؟

همونطور که عینکشو میذاشت روی چشاش جواب داد :

با خودم فکر کردم امروزو خونه بمونمو عصر باهم بریم بیرون یکم خرید کنیم

_ خرید ؟؟ خریده چی ؟؟

پرسیدمو با بیخیالی دوتا انگور انداختم تو دهنم

_ لباسو یه سری وسیله مربوط به مدرست

Sexy & CuteOnde histórias criam vida. Descubra agora