با تکون خوردن تخت چشمهاش رو به زور باز کرد.دستهاش رو کشید و تا خواست بچرخه بوسهی پروانه ای روی لبهاش نشست، ناخواسته لبخند زد و بدنش بین بازوهای مردی که تقریبا روش خم شده بود ، کشیده شد
" نمیخوای بیدار بشی؟!" کیونگسو با چشمهای پوف کردهاش پلک زد و لبخندش دوباره کش اومد
" اگه هر روز اینجوری بیدارم کنی ، هیچ وقت نیمخوام زود بیدار بشم تا تو بیدارم کنی" کای لبخند زد و بوسههایی رو به گردن زیبای پسر خوابالود زد و بعد عقب کشید
" بلند شو...کار زیاد داریم " از روی تخت بلند شد و چشمهای کیونگسو بدن زیبای مرد بلند قد رو دنبال کرد..
قلبش مثل گنجشکی میزد و حس خوبش وصف ناپذیر بود.
لحاف رو از روی خودش کنار زد و خیز برداشت بلند بشه که تقهای به در خورد. کای سمت کیونگسو نگاه کرد و صبر کرد تا شلوارش رو تنش کنه" بازش کن " کای وقتی مطمئن شد ، در رو آروم باز کرد. سهون با صورت ناخوانا جلوی در ایستاده بود
کای ابروهاش رو بالا داد" سهون؟!...چیزی شده ؟!" سهون نفسی گرفت و به اطراف نگاه کرد
" باید حرف بزنیم..یه اتفاقی تو قلعه افتاده !"
٭٭٭٭٭٭٭
هوای سرد باعث شد ناخوداگاه لحاف رو بیشتر روی خودش بکشه و زیر لب غربزنه..وقتی باد سردی که به پاهاش میخورد شدتش بیشتر شد سرش رو بلند کرد و اطراف رو نگاه کرد.در تراس طاق باز بود
آروم سمت دیگهی تخت رو نگاه کرد ، جای بکهیون خالی بود، اخم کرد و خودش رو بالا کشید و روی تخت نشست." بک ..!" با صدای گرفته صداش کرد ولی خبری ازش نبود.چشمهاش رو مالید و دوباره صداش کرد و وقتی جواب نگرفت از تخت پایین اومد.با اینکه بخاطر خوابالودگی لنگ میزد ، پاهاش رو سمت تراس کشید و بیرون سرک کشید کسی نبود. چند لحظه همونجا ایستاد و بعد خم شد و پایین رو نگاه کرد. خودشم نمیدونست چرا!.. فقط حس کرد بهتره چک کنه.
وارد اتاق شد و بعد اینکه در رو بست نگاه گذرایی به اتاق انداخت ...کجا رفته بود ؟...بهش خبر نداده بودبعد از اینکه دست و صورتش رو شست ، سراغ گوشیش رفت .هیچ پیامی ازش نبود..لبهاش آیزون شد ، حداقل بهش پیام میداد.
شلوار چرم سیاهش رو تنش کرد و یه تیشرت سیاه با کت چرم قهوه ای پوشید و از اتاق بیرون زد..میخواست بره اتاق مارک و جیک که لوهان رو جلوی آسانسور دید
" هی لو..صبرکن منم بیام "
لوهان سمتش چرخید و بهش نگاه کرد...نگاهش عصبی و نگران بود ، چانیول با تعجب نگاهش میکرد بعد اینکه سوار آسانسور شدن لوهان سکوت رو شکست.
"از همه چی دست کشیدی از اطرافت هیچ خبری نداری چان!"
چانیول دستی به موهاش کشید ... سر صبحی حوصلهی بحث کردن با لوهان رو نداشت
![](https://img.wattpad.com/cover/202075470-288-k888118.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
your shadow: what are you?
Fanficفصل دوم سایه ی تو [ your shadow] 🍂بعد از برملا شدن راز بکهیون ، چانیول اون از قلعه بیرونش کرد 🍁حالا دو سال از این قضیه میگذره و بکهیون تبدیل به شخص دیگری شده 🍃فردی که تمام احساسات خودش رو درون قلب شکستش دفن کرده و چه اتفاقی میافته اگه جنگ قدر...