چشم هاش توی تاریکی جنگل دو دو میزد.....
با همه ی سرعتش میدوید
برای پیدا کردنش,
برای نجات دادنش,
برای ...تسلیم شدنش...
درد همه جاشو گرفته بود..
خستگی توی بدنش بیداد میکرد...
با اینکه راهشو نمیشناخت و هرلحظه مسیرشو گم میکرد ولی بازم بدون مکث میدویید.
بلند بلند نفس میکشید,..
انگار فقط خودش توی جنگل بود..,
جوری که صدای نفساش توی جنگل میپیچید اونو بیشتر از قبل میترسوند,
میتونست عرق سردیو رو گودی کمرش حس کنه...
یادش نمیمومد تابه حال همچین ترسی رو حس کرده باشه...
حتی وقتی که شیش سالش بود...
حتی وقتی که برای اولین بار دیده بودش...
از بین دم و بازدم هاش اسم نامفهومی رو زمزمه میکرد.
جنگل بیش از حد تاریک و خلوت بود.
سوزش وحشتناک زانو و دستاش، از سرعتش کم میکرد...
پاهاش سر شده بود و سردی بیش از حد جنگل مثل نمک روی زخمش بود...
صدایی شنید
و ایساد...
گوش کرد...
صدای پا بود...
سعی کرد نفساشو آروم تر کنه تا بهتر بشنوه...
خودش بود...
این صدای پای یه آدم بود...
با عجله و شوق از پیدا کردنش داد زد:
"چانیـــول...!!"
اما برعکس انتظارش جوابی نشنید...
نفسشو با حس اتفاقای بدی که میخواست بیوفته حبس کرد و با سرعت به سمت جایی که احتمال میداد کسی اونجا باشه دوید.
فکر اینکه ممکنه برای چانیولش اتفاقی افتاده باشه دیوونش میکرد...
دلش برای دیدن دوباره ی اون مرد بی بند و بار، بیش از حد تنگ شده بود...
وارد جای عجیبی شد.
به خوبی حس میکرد که این قسمت جنگل با بقیه ی قسمتاش فرق عجیبی داشت,
هوا سنگین تر بود..
نگاه خیره ای رو روی خودش حس میکرد...
نه نگاه یه چیز عادی...
یه موجود خطرناک,
این موقعیت براش تازگی داشت؛ ولی به هیچ وجه از اینکه خودشو توی این دردسر انداخته پشیمون نبود
KAMU SEDANG MEMBACA
fanfiction "S"[Uncomplete]
Fantasi•¬کاپل: چانبک،کایسو،شیچول،هونهان، دیفن •¬ژانر: تخیلی| ترسناک |خشونت آمیز |اسمات •¬خلاصه: *این داستان برگرفته از هری پاتر است* (لازم به ذکر است این امر به معنی شباهت کامل این دو اثر به هم نیست) اسم من بیون بکهیونِ. تنها موجود زنده ای که در طول تا...
![fanfiction "S"[Uncomplete]](https://img.wattpad.com/cover/218171148-64-k204356.jpg)