part 6

612 99 12
                                    


بم بم♡

با حس حبس شدن توی جام چشمام باز شد به دستایی که روی شکمم بود نگاه کردم دستای یوگیوم بود پاشو روی پاهام انداخته بود و نفس های داغش به پشت گردنم میخورد بدنم کاملا از پشت بهش چسبیده بود چطور جرات میکنه بغلم کنه اون عوضی به من گفت هرزه حالا اومده منو اینجوری بغل کرده؟ خواستم از بغلش بیرون بیام که سفت تر بغلم کرد فک کنم بیدار بود

_دستاتو بکش
_بم بم خواهش میکنم
_در شان تو نیست که یه هرزه رو بغل کنی
_من که گفتم ببخشید من واقعا منظورم اون نبود فقط عصبانی بودم و تو به حرفام گوش نمیدادی و همش فکر میکنی که من میخوام اذیتت کنم

_من حوصله ی این بحثا رو ندارم یوگیوم دیگه خسته شدم فقط تمومش کن و همین الان ولم کن وگرنه گزارشت میدم و اتاقمم عوض میکنم
_چی؟
_همون که گفتم دیگه بهم دست نزن وگرنه اتاقمو عوض میکنم

شنیدم که نفس عمیقی کشید مثل وقتایی که در حد مرگ
عصبانیی و نفس عمیق میکشی که اروم بمونی و همه چیزو خرد نکنی

اول حلقه ی دستاشو دورم تنگ تر کرد و بعد یهو دستاشو از دورم برداشت و از روی تختم بلند شد با اینکه خودم میخواستم ازم جدا بشه اما وقتی ازم فاصله گرفت انگار یه قسمت از وجودم هم ازم فاصله گرفت


...............
یه ماهی از اون اتفاق میگذره توی این یه ماه یوگیوم دیگه بهم نزدیک نشد دیگه باهام حرف نزد و توی یه جمله بخوام بگم باهام مثل یه ادم نامرئی رفتار میکرد از این رفتاراش شوکه شده بودم برام عجیب بود از لحظه ایی که دوباره دیده بودمش همش میخواست من ببخشمش اما الان یهویی نسبت بهم بی تفاوت شده بود

چیزی که خیلی بیشتر از اینا شوکه ام کرد رفتار خودم بود
تمام این مدت رو به شدت درس میخوندم خیلی کم میخوابیدم

همیشه به خاطر خوابم سردرد داشتم وزیر چشمام سیاه شده بود
و به شدت بداخلاق شده بودم جوری که چندباری با یونگجه
دعوام شد واقعا خودمم نمیدونستم چمه فقط میخواستم اونقد خسته
باشم که به یوگیوم فکر نکنم سرم رو پایین انداخته بودم با قدمای
اروم داشتم سمت کتاب خونه میرفتم از کنار یه پسری گذشتم
ولی چون سرم پایین بود فقط کفشاشو دیدم

_یااااا این دیگه چه وضعشه؟

با تعجب سمت صدا برگشتم و با کسی که دیدم اشک توی
چشمام جمع شد نمیدونم چرا اما انگار یه تکیه گاه برای خودم
پیدا کردم چند قدمی رو که رفته بودم با عجله برگشتم و خودمو
توی بغلش انداختم

_هیونگ دلم برات تنگ شده بود

دستاشو دور کمرم حلقه کرد

_نمیدونستم اینقد از دیدنم خوشحال میشی وگرنه زودتر میومدم دیدنت

یکم تو بغلش موندم و بعد عقب اومدم اشکامو پاک کردم و لبخند
زدم با دستش چونه مو گرفت صورتمو به اینطرف و اونطرف
چرخوند انگار داشت صورتم رو چک میکرد

_این دیگه چه وضعشه؟
_مگه چشه؟
_تازه میگی چشه؟پوستت فاجعه اس چشمات قرمزه و ورم کرده و زیر چشمات سیاهه و لبات خشک شده و اویزونه و از تیپ مزخرفتم نمیخوام حرف بزنم بم بم خوشقیافه و خوش پوش من کجاست؟چت شده؟

یه لبخند غمگین تحویلش دادم

_نمیدونم چم شده هیونگ ولی حالم خوب نیست
_اها فهمیدم نیاز به یه ریکاوری حسابی داری بیا بریم کافه تریا و همه چیزو برام تعریف کن

سرمو تکون دادم و دستشو گرفتم و سمت کافه تریا بردم
پشت یه میز نشستیم و همه چیزو براش تعریف کردم از همون
لحظه ایی که یوگیومو دیدم تا اتفاق اون روز و مثل همیشه
مارک هیونگ شنونده ی خوبی بود

_حالا نمیدونم چرا یهویی اینقد سرد شده و بهم بی توجهی
میکنه
_خب تو گفتی اون گفته یه چیزایی هست که تو ازش خبر نداری درسته؟

سرمو تکون دادم

_ازش پرسیدی مشکلش چیه؟
_هیونگ اون بهم گفت هرزه انتظار داری بشینم باهاش منطقی حرف بزنم؟
_میدونم اون یه عوضیه اما تو دوسش داری مگه نه؟
_اره دوسش دارم
_میخوایش؟منظورم اینکه برای توباشه؟
یکم فکر کردم میخوامش؟معلومه که میخوامش حتی از اون
روزی که فرار کردم تا الان به خودم جرات ندادم یوگیوم رو با کس دیگه ایی تصور کنم ودیدنش کنار اون دختر برام مثل جهنمه

_من میخوامش هیونگ ولی اگه اون منو نخواد چی؟
_مگه وقتی بهش نزدیک شدی میخواستت؟اون ازت متنفر بود و تو اونو عاشق خودت کردی میفهمی ینی چی بم بم تو پسری هستی که کل یه مدرسه چه پسر چه دختر عاشقت بودن تو بی احساس ترین پسر مدرسه رو عاشق خودت کردی انگار یادت رفته کی هستی این مسخره بازی رو تموم کن اگه واقعا میخوایش پس بدستش بیار

حرفای مارک هیونگ منو به خودم اورد من بم بمم یوگیوم واقعا اولش ازم متنفر بود ولی اون عاشقم شد اون خودش منو بوسید

_هرچند .......

با صداش دوباره سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم انگار برای زدن حرفش تردید داشت

_هرچند چی هیونگ؟
_مطمئن نیستم میتونم اینو بهت بگم یا نه ولی وقتی که ناپدید شدی یوگیوم شماره ی منو از جین یونگ گرفته بود و هر هفته بهم زنگ میزد و ازم میپرسید ازت خبری دارم یا نه غیرممکن بود که یه هفته بگذره و یوگیوم بهم زنگ نزنه منظورم اینکه اگه دوست نداشت که اینقد پیگیرت نمیشد پس فک نکنم زیادم بهت بی میل باشه در واقع فک میکنم خیلیم دوستت داره

با حرفای هیونگ لبخند روی لبم اومد واقعا اون دنبالم
میگشت؟دوستم داره؟ حس میکردم یه انرژی مضاعف وارد بدنم شده

_هیونگ فک میکنم باید یوگیومو پیدا کنم

از جام بلند شدم که برم اما مچ دستمو گرفت

_کجا؟
_میخوام برم یوگیوم رو دوباره مال خودم کنم

با صدای بلند زیر خنده زد

_اینجوری میخوای بری؟
_اره مگه چمه یوگیوم همینجوریم دوسم داره
_اعتماد به نفست منو کشته صب کن کتابخونه رو بهم نشون بده بعد برو جین گفت برم اونجا

دستمو از دستش بیرون کشیدم و سمت در خروج رفتم و داد زدم

_هیونگ خودت پیداش کن من باید برم مرسی هیونگ عاشقتم

با قیافه ی ناباوری نگام میکرد براش دست تکون دادم از کافه تریا بیرون اومدم به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت ۳ بعداز ظهر بود یوگیوم الان باید تو خوابگاه باشه خندیدم مثلا باهاش قهرم چجوریه که همه ی برنامه هاشو میدونم

سمت خوابگاه دویدم و چند دقیقه بعد در حالی که نفس نفس میزدم جلوی در خوابگاه بودم نفس عمیقی کشیدم و درو باز کردم پشت کامپیوترش نشسته بود و داشت بازی میکرد و اون عینک گردش رو زده بود خیلی جذاب شده بود برگشت و یه نگاه گذرا بهم انداخت و دوباره نگاهشو سمت صفحه ی کامپیوتر برگردوند

بیشعور منو بگو با چه ذوقی اومدم نباید خودمو ببازم لبخند زدم صندلی خودمو برداشتم و نزدیک صندلی اون گذاشتم و روش نشستم و به نیم رخش زل زدم اما اون هیچ عکس العملی نشون نداد و همچنان به بازی کردنش ادامه داد دستش رو روی کیبرد گذاشته بود و بازی میکرد نیشخند زدم و دستمو سمتش بردم و بدون اینکه دستشو از روی کیبرد بردارم انگشتامو توی انگشتاش قفل کردم اما همچنان هیچ عکس العملی نشون نداد

حتی نگاهمم نکرد و همچنان بازیشو ادامه میداد لبامو اویزون کردمو و دستمو عقب کشیدم اما قبل اینکه دستم خیلی دور بشه
سریع دستمو گرفت از جام بلندم کرد و مجبورم کرد روی
پاش بشینم پشتم به میز کامپیوترش چسبیده بود و توی چشماش زل زده بودم هنوز هیچ حسی توی صورتش نبود

_الان میبازی
_حالا اینا ینی چی؟

نیشخند زدم

_ینی اینکه اگه بغلم کنی و ببوسیم شاید به خاطر اینکه بهم گفتی هرزه ببخشمت

به چشمام خیره شد انگار دنبال چیزی میگشت اما بعد عینکش رو دراورد روی میز کامپیوتر گذاشت و یهویی منو رو دستاش بلند کرد و سمت تخت خودش برد و اروم منو روش گذاشت
خودشم روم خیمه زد سرشو پایین اورد که ببوستم که شونه
هاشو گرفتم

_صب کن بعدش چی؟
_منظورت چیه؟
_من به خاطر اینکه بهم گفتی هرزه میبخشمت ولی بعدش چی رابطه ی ما قراره چجوری باشه
_تو میخوای که چجوری باشه؟
_اونی که من میخوام نمیشه چون لازم به ذکره که تو دوست دختر داری
_میونگ جو رو فراموش کن
_نمیتونم فراموشش کنم خودتو بذار جای من اگه منم یه دوست پسر داشتم و میگفتم فراموشش کن چیکار میکردی؟
_با دستای خودم اون پسرو میکشتم هیچ کس جز من حق نداره تورو لمس کنه
_نمیفهممت یوگیوم یه روز باهام گرمی یه ماه باهام به خاطر کاری که خودت کردی سردی و باعث میشی فک کنم واقعا برای تو یه هرزه ام

_شششش دیگه اون لغت لعنتی رو برای خودت به کار نبر
_پس چیکار کنم خودت بهم بگو دیگه دارم دیوونه میشم
_فقط بذار ببوسمت

beautiful mistake s2Where stories live. Discover now