part 20

432 72 37
                                    

یوگیوم 💚

با خستگی چشمام رو مالیدم و در خونه ی جین یونگ و مارک رو زدم به محض اینکه کنفرانسم تموم شد بلیط گرفتم و برگشتم مارک در رو باز کرد و با دیدن من اخم کرد

_چرا اومدی اینجا؟

_اومدم دنیل رو ببرم

ابرو هاشو با تعجب بالا انداخت

_دنیل که اینجا نیست

_اینجاست پیش بم بمه

چشمای مارک ازین گشاد تر نمیشد خواست چیزی بگه که یه پسر که تاحالا ندیده بودم با لهجه ایی شبیه لهجه ی بم بم گفت

_دنیل یه بچه است؟

مارک سمت اون پسر برگشت

_اره

+پس راس میگه پیش بم بمه دیشب که برگشتیم دیدم که یه بچه رو بغل کرده و خوابیده دیگه منم روی زمین خوابیدم فک کنم هنوز خوابن

مارک با گیجی سرتکون داد و اجازه داد وارد خونه بشم جین رو که توی اشپزخونه بود دیدم

_سلام گیومی

_سلام جین

اون پسره رو به من کرد

+اونا توی اتاق مهمونن

سر تکون دادم سمت اتاق مهمون رفتم درش رو اروم باز کردم و با دیدن صحنه ی روبه رو ام قلبم بعد از سه سال شروع به تپیدن کرد

اشک توی چشمام جمع شد بم بم دنیل رو بغل کرده بود و دنیل هم دست کوچیکش رو روی پهلوی بم گذاشته بود  و با هم روی اون تخت دونفره خوابیده بودن

اروم وارد اتاق شدم و در رو پشت سرم بستم پشت دنیل دراز کشیدم و دوتاییشون رو توی بغلم کشیدم

یهویی حس ارامش زیادی تمام وجودم رو گرفت کاش زمان همینجا وایمیستاد توی همین لحظه که من دوتا عشقای زندگیم رو توی بغلم گرفتم و بوی تنشون رو حس میکنم مگه خوشبختی بالا تر ازینم هست؟

ولی توی زندگی همیشه اون چیزی که میخواییم نمیشه خوشبختی منم عمر اش کوتاه بود چون بم بم اروم چشمای خوابالود و خواستنی اش رو باز کرد اولش گیج بود بهم نگاه کرد و اروم زمزمه کرد

_یوگیوم؟

با بغض لبخندی زدم

_جان یوگیوم؟

یهو انگار که به خودش اومد عقب کشید و دستای گناه کارمو از رو تن عزیزش پس زد و سریع از روی تخت بلند شد با چشمای پر از خواهشم بهش نگاه کردم ولی فایده ایی نداشت به سمت در رفت

_ من.....میرم صبحونه بخورم دنیل رو هم بیار.....

اینو گفت و منو با همه ی دلتنگی ام تنها گذاشت
نفس مو بیرون دادم

beautiful mistake s2Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt