اون....اون بچه ی....یوگیومه؟
قلبم فشرده شده بود و بغض داشتم بدنم به وضوح میلرزید اون الان یه خانواده داره....اون پدر شده....احتمالا حتی منو یادش نمیاد....چرا همیشه باید احمق این ماجرا من باشم....چرا همیشه من باید عاشق بمونم،من باید وفادار باشم؟کی قراره این حس لعنتی دست از سرم برداره
نگاهم هنوز روی اون بچه بود شبیه یوگیومه باید ازاون بچه متنفر باشم ولی چرا هنوز اینقد احمقم که توی لحظه ی اول عاشقش شدم با صدای یوگیوم به خودم اومدم
_بم بم....
با بهتگفت و انگار یادش رفته باشه که پسرش کنارش وایستاده قدمی سمتم برداشت ولی من فورا یه قدم عقب اومدم و به بچه اشاره کردم به خودش اومد و گلوشو صاف کرد
_جین یونگ یا مارک هیچ کدوم نیستن؟
سرمو تکون دادم
_ن-نه...بیرونن
دستشوروی صورتش کشید
_لعنتی حالا چیکار کنم؟
_چ-چی شده؟
_یه کار یهویی برام پیش اومده باید برم ججو امشب پرواز دارم و فردا صبح برمیگردم کسی نیست که مواظب دنیل باشه فک کردم میتونم به جین یونگ و مارک بسپرمش ولی حالا اونا هم خونه نیستن
_پس ماد....
قبل اینکه بتونم جمله ام رو کامل کنم یوگیوم توی حرفم پرید
_داستانش طولانیه
سرم و تکون دادم بهرحال من دیگه تو زندگی اش نیستم نیازی نداره بهم توضیح بده
_اگه بخوای من میتونم مواظبش باشم
خودمم از چیزی که گفتم چشمام گشاد شد اخه این چه حرف مزخرفی بود که زدم یوگیوم هم که شوکه شده بود گفت
_مطمئنی؟
لب پایینمو گاز گرفتم دیگه راه برگشتی نبود دیگه اون پیشنهاد مزخرف رو داده بودم سرمو به نشونه ی اره تکون دادم
_اههه ممنونم بم بم واقعا نجاتم دادی خیلی زود برمیگردم
قبل اینکه بتونم چیزی بگم اون پسر بچه دوباره دست یوگیوم رو کشید
_ولی اپا من نمیخوام پیش این پسره بمونم اون یه غریبه اس خودت گفتی که با غریبه ها هیچ جا نرم
قلبم گرفت درسته من یه غریبه بودم یه غریبه که هیچ ارزشی نداره یوگیوم فورا به حرف اومد
_نه عزیزم بم بم غریبه نیست اون دوست منه و من بهش اعتماد دارم
ما حتی دیگه دوستم نیستیم من برای کیم یوگیوم هیچی نیستم بغضم رو قورت دادم و جلوی اون پسر کوچولو زانو زدم تا هم قدش بشم و به سختی لبخندی زدم
_درسته که ما غریبه اییم ولی میتونیم باهم اشنا بشیم درسته؟من بم بم امم اسم تو چیه؟
با لحن نسبتا بچگونه ایی گفتم تا اون بچه بیشتر باهام حس راحتی کنه اما اون با تردید به حرف اومد
_من دنیل ام کیم دنیل
_اوه چه اسم قشنگی خب دنیل من میخوام یکم کیک درست کنم ولی تنهایی از پسش برنمیام
حالت ناراحتی به خودم گرفتم
_تو میتونی کمکم کنی؟
دنیل با کنجکاوی نگام کرد انگار هنوزم دو دل بود
_کیک شکلاتی؟
سرمو تکون دادم
_اوهوم کیک شکلاتی
دنیل لبخند گنده ایی زد و چشماش برق زد دست یوگیوم رو ول کرد و سمت من اومد و دستمو گرفت
_خب اپا من با بم بم اینجا میمونم تو میتونی بری مواظب خودت باش
دنیل تند تند گفت و با چشمای منتظر به پدرش نگاه کرد تا بره
یوگیوم خنده ی کوتاهی کرد موهای دنیل رو بهم ریخت
_باشه دنیل فقط پسر خوبی باش و به هرچی که بم بم گفت گوش بده باشه؟
_باشه اپا دیگه میتونی بری
یوگیوم دوباره خندید و موهاش رو بهم ریخت دنیل اخماشو توی هم کشید
_نکن اپا صدبار گفتم خوشم نمیاد موهامو بهم بریزی
_باشه باشه ببخشید
نگاهشو از روی دنیل برداشت و به چشمام نگاه کرد لبخند ملایمی بهم زد و کیف وسایل دنیل رو بهم داد
_ممنونم بم واقعا میگم
کیف وسایلو ازش گرفتم و سرتکون دادم
_کاری نکردم
_خیله خب من دیگه میرم خداحافظ
_خداحافظ
یوگیوم به سمت اسانسور رفت و دنیل براش دست تکون داد و ما وارد خونه شدیم
دنیل رفت و خودشو روی مبل انداخت
_بم بم اسمت خیلی بامزه است واقعا این اسمته؟
_نه عزیزم اسم من خیلی طولانیه این فقط یه اسم مستعاره
_بامزه اس
خندیدم
_خب بریم سراغ کیکمون؟
_بریم بریم بریم
![](https://img.wattpad.com/cover/219230704-288-k995887.jpg)
YOU ARE READING
beautiful mistake s2
Romance👬کاپل: یوگبم 🌸ژانر: رمنس.فلاف.درام.اسمات ################# از حموم بیرون اومدم هم اتاقیم برگشته بود پشت به من داشت وسایلش رو توی کمد میذاشت امیدوارم پسر خوبی باشه و با هم کنار بیایم لبخند زدم _سلام من بم بم بیا هم اتاقی های خوبی برای هم باشیم ...