" پارت سی و دوم - مسابقه "

183 42 2
                                    

سهون درحالیکه پاش رو روی پدال گاز می فشرد نیشخند شیطونی روی لب هاش نشوند و بدون اینکه نگاهش رو از روبروش بگیره خطاب به کریس گفت:
_شروع شد !
کریس سرش رو تکون داد :
_اوهوم... میدونی دارم به چی فکر میکنم ؟!
سهون درحالیکه پاش رو بیشتر و محکم تر روی پدال گاز می فشرد گفت :
_چی ؟!
_ اینکه اصلا لازمه من نقشه رو باز کنم و بهت بگم از چه راهی باید بری درحالیکه تو خودت این منطقه رو از همه بهتر می شناسی...
پوزخند کوچیکی روی لب های سهون نشست :
_ میتونی برای اینکه حوصله ات سر نره نقشه رو باز کنی و یه نگاه بهش بندازی... هر چند فکر کنم بی فایده باشه چون تو هم اینجا رو مثل کف دستت بلدی... بیا فقط از منظره اطرافت لذت ببر و کمی استراحت کن...
_منظره ؟! هه...
نگاه کوتاهی به سهون انداخت و کمی به طرف در ماشین مایل شد :
_بهترین منظره دنیا درست کنارم نشسته و من به جای لذت بردن از اون نگاهم رو به اطرافم بندازم و از مناظر بیرون لذت ببرم ؟! هنوز اونقدر دیوونه نشدم...
سهون خندید :
_بهتره بذاری به مسابقمون برسیم ... اگه ادامه بدی ادامه مسابقه رو نمیشه تضمین کرد ریس !
کریس بلند خندید و سرش رو تکون داد :
_ باشه باشه ... دیگه اینجوری حرف نمیزنم...
سهون سرش رو پایین و بالا کرد و بعد از اون تنها حرف هایی که زده شد حول مسابقه و تعیین مسیری بود که کریس برای سهون از روی نقشه مشخص میکرد.
ماشین ها یکی پس از دیگری از هم سبقت می گرفتن و در تلاش بودن که خودشون رو سریع تر جلو بکشن ... اینجوری شانسشون برای سبقت گرفتن از کامت بیشتر و برنده شدنشون تضمین میشد... هر چند که این کار واقعا به آسونی گفتنش نبود ...
سهون با رسیدن به منطقه مورد نظرش نیشخندی زد و با صدای پر انرژی ای گفت :
_بالاخره وقتش شد ...
کریس نگاه متکبرانه ای به جاده و بقیه ماشین هایی که عقب تر یا جلوتر از کامت بودن انداخت و کمی به جلو خم شد. دکمه قرمز رنگی رو فشرد و دوباره به صندلیش تکیه داد :
_جهت بادگیر عقبی عوض شد...
_ خوبه !
_ کمی جلوتر به پیچ ها میرسیم ... با دقت رانندگی کن ...
سهون بی حرف فقط سرش رو تکون داد و دست هاش رو دور فرمون محکم تر کرد... کریس برای چند لحظه با چشم های ریز شده توی آینه خیره شد و نگاهش رو از آینه بغل برنداشت... مردد بود که این رو باید بگه یا نه اما بهرحال سهون راننده بود و باید میدونست :
_ هون... کای درست پشت سرته و میخواد سبقت بگیره ...
سهون پوزخندی زد و بدون اینکه نگاهش رو از روبروش بگیره گفت :
_ میدونم... متوجهش شدم... چند دقیقه است داره تلاش میکنه ... اون هم مثل بقیه... تا وقتی که من نمخوام هیچ کاری از دستش برنمیاد !!
کریس از حس قدرت توی کلام سهون غرق در لذت و خوشحالی میشد .با این حال حس دیگه ای هم از حرف های سهون دریافت کرده بود که باعث شد نگاهش رو از آینه بگیره و به سهون بدوزه. با شک بهش خیره شد و آروم گفت :
_ میخوای چکار کنی هون ؟!
_ میخوام اجازه بدم ازم جلو بزنه ...
کریس بهت زده گفت :
_عقلت رو از دست دادی ؟! چیزی به آخر مسابقه نمونده... اگه اینجا ازت سبقت بگیره دیگه نمیتونی ازش سبقت بگیری... فراموش کردی رقیبت کایه ؟!
سهون با شیطنت خندید :
_ من یادم هست که رقیبم کایه ... تو فراموش کردی من هم اوه سهونم ! این چندمین باره که یادت میارم...
کریس برای چند لحظه ساکت شد و به نقشه مسابقه و جاده نگاهی انداخت. بعد از اون سرش رو ناگهانی بلند کرد و خطاب به سهون گفت :
_سهون ... بهم نگو میخوای اون چیزی که توی ذهنمه رو عملی کنی...
سهون سرش رو به نشونه تایید حرف های کریس تکون داد :
_ دقیقا میخوام همون کار رو انجام بدم ...
_ هون دیوونگی نکن ... نذار ازت سبقت بگیره ... کاری که میخوای بکنی خطرناکه ...
_ولی ارزشش رو داره...
_ زیاد روی این حرکت تمرین نداشتی... ممکنه هردومون رو به فاعک بدی لعنتی...
_ میخوام امتحانش کنم ریس...
_ قسم میخورم تو عقلت رو از دست دادی سهون ...
سهون پوزخندی زد و از آخرین ماشین هم سبقت گرفت :
_شاید همین طور باشه که میگی... موقعیت کای رو برام بگو و البته ماشین های نزدیک دیگه رو هم همینطور...
کریس نگاهی به آیینه انداخت :
_کای هنوز پشت سرمونه و فاصله اش خیلی باهامون کمه... سومین ماشین فاصله اش نسبت به کای زیاده... قبل از اینکه به خودش بیاد راه سبقت گرفتنش رو میبندی....
_خوشحالم که با این تصمیمم کنار اومدی ...
کریس زیر لب غرغر کرد :
_جز این راهی هم دارم ؟!... زندگی لعنت شدم وسط این مسیر خطرناک توی دستاته...
*Famous – Skillet play*
سهون خندید و فرمون رو چرخوند...کامت رو کمی کنار کشید و منتظر عکس العمل کای در برابر این حرکتش شد. هر چند از قبل تمام حرکات کای رو پیش بینی کرده بود...
کنار کشیدن سهون باعث شد کای بهت زده به جاده خالی روبروش خیره بشه... سهون اونقدر ازش کینه به دل نگرفته بود که قصد جونش رو بکنه نه ؟! اگه قصدش پرت کردن کای از مسیر مسابقه به ته دره نبود... پس چرا ناگهانی کنار کشیده بود و راه رو برای کای باز کرده بود؟! به نظر نمیرسید مشکلی توی ماشین داشته باشن... با شنیدن صدای جونهو ، دستیارش ، به خودش اومد :
_ منتظر چی هستی کای ؟!... نمیخوای ازش سبقت بگیری ؟!...
کای آروم زمزمه کرد :
_اگه این یه تله باشه چی ؟!
جونهو کلافه چشم هاش رو توی کاسه چرخوند :
_چه تله ای ؟!... وسط مسابقه ای که داره همزمان از رسانه ها پخش میشه چه تله ای میتونه داشته باشه ؟!... این بهترین فرصته ... ازش سبقت بگیر...
_ تو نمیدونی جونهویا... اون سهونه !...
_ تو هم کای هستی احمق... میخوای همینجوری وقت تلف کنی تا مسابقه رو ببازی ؟!...
_ نه !
پاش رو روی پدال گاز فشار داد و از سهون سبقت گرفت ... کریس ابروهاش رو بالا انداخت و از پشت به ماشین مشکی رنگ کای خیره شد :
_زیادی طولش داد... انتظار نداشتم انقدر مکث کنه ...
_ احتمالا فکر کرده میخوام بکشمش...
_ کاری که میخوای بکنی برای کسی به آوازه اون کمتر از کشتن نیست...
_ متاسفم که نمیتونم از این کار دست بکشم...
کریس شونه هاش رو با بی قیدی بالا انداخت :
_ فقط زنده بمونیم... بقیه اش مهم نیست...
_ فکر نمیکردم بترسی...
_ چون تو هم توی خطری میترسم...
نیشخند شیطنت آمیزی روی لب های سهون نشست :
_ کمربندت رو ببند و محکم سر جات بشین ریس...
کریس متعجب به سمت سهون برگشت :
_چرا ؟!
_ چون میخوام معروفت کنم... !!
کریس خندید و به پشتی صندلی تکیه داد :
_ من آمادم هون !
سهون انگشت هاش رو دور فرمون تکون داد و محکم تر از قبل فرمون ماشین رو بین انگشت هاش فشرد... دست دیگه اش رو به سمت دنده برد و به صدای کریس گوش داد :
_فقط دو پیچ مونده ...
سهون حالت موزیانه ای به چهره اش گرفت و دنده رو عوض کرد :
_ وقت هنرنماییه !!
درست سر پیچ آخر پاش رو کمی روی پدال گاز فشرد و ناگهانی دستی رو کشید. ماهرانه فرمون رو چرخوند و از کنار ماشین کای رد شد... صدای کشیده شدن لاستیک های کامت روی مرز پرتگاه جاده باعث میشد قلب های کریس و سهون با شدت به قفسه سینه اشون کوبیده بشن و نفس توی سینه اشون حبس بشه ...
کریس توی اون لحظه پتانسیل این رو داشت که فریاد بزنه اما بخاطر حفظ تمرکز و آرامش سهون صداش رو توی گلوش خفه کرده بود. و همین باعث شده بود انرژی زیادش تخلیه نشده درونش باقی بمونه .
درست در انتهای پیچ کامت از ماشین کای جلو افتاد و سهون تونست به وسط جاده برگرده... درحالیکه قلبش همچنان تند می کوبید با قدرت پاش رو روی پدال های ماشین قرار میداد و با سرعت زیادی به سمت خط پایان مسابقه روند...
این درحالی بود که کای بهت زده به حرکتی که سهون انجام داد خیره شده بود و در باورش نمی گنجید اون بتونه توی همچین موقعیت و مکانی همچین کاری رو انجام بده... سهون تقریبا روی زندگی خودش و کریس ریسک کرده بود... یک ریسک موفق که توی آخرین دقایق نتیجه مسابقه رو به نفعش تغییر داده بود و باعث شده بود تمام ادعای کای روی رانندگیش به سخره گرفته بشه...!!
صد متر... نود متر.........یک متر... و در نهایت تکون خوردن پرچم مخصوص مسابقه و برنده شدن کامت !
سهون با خنده پاش رو روی ترمز گذاشت و بعد از مکث کوتاهی به سمت کریس برگشت و خواست با خوشحالی برنده شدنشون رو توی گوش های کریس فریاد بزنه اما با دیدن حالت عجیب کریس بهت زده سکوت کرد و بعد از چند لحظه با صدای لرزونی گفت :
_کریس...
کریس کمی توی جاش جابجا شد :
_خوبی ؟!
کریس با صدای خش داری آروم گفت :
_خوبم هون ... فقط اکشن بازیات باعث شدن یکم ضربان قلبم جابجا بشه...
سهون با نگرانی کمربندش رو باز کرد و فورا از ماشین پیاده شد. حین رفتن به سمت در شاگرد راننده کلاهش رو از سرش برداشت و به سمتی پرت کرد. در ماشین رو باز کرد و توی ماشین خم شد. کلاه ایمنی کریس رو باز کرد و از سرش خارج کرد تا بتونه راحت نفس بکشه ... کمربندش رو باز کرد و شروع به باز کردن زیپ لباس مخصوصش کرد :
_حتما بخیه هات باز شدن...
کریس درحالیکه صورتش رو از درد مچاله کرده بود با اخم گفت :
_من خوبم سهون ... نگران نباش... فقط بذار کمی آروم بشم...
_چطور ازم میخوای نگران نباشم ؟! ... تو سه روز پیش تصادف کردی و یه عمل اورژانسی داشتی... من نباید اجازه میدادم توی مسابقه شرکت کنی...
کریس لبخند کمرنگی زد و دستش رو روی صورت سهون گذاشت :
_زیاد شلوغش نکن هونی...من حالم خوبه...
سهون با اعتراض چشم غره ای به کریس رفت  :
_ احتمالا چون حالت خوبه رنگت اینطوری پریده ...
با قرار گرفتن چانیول کنارشون سرش رو از ماشین بیرون آورد و کریس تونست چانیول رو ببینه... لبخندش پررنگ تر شد و آروم گفت :
_بردمون رو تبریک بگو یول ! حرف اضافه نمیخوام بشنوم...
چانیول سرش رو با تاسف تکون داد :
_با اون شاهکارتون توی زمین جای حرفی باقی نذاشتین...
کریس نیشخندی زد :
_ بهت گفتم که به سهون و کامت اعتماد دارم...
چانیول ابروهاش رو محکم تر بهم گره زد :
_اگه فقط یک اینچ فاصلتون جابجا می شد ممکن بود هر دوتون با کامت عزیزتون برین توی دره و به آسمان ها ملحق بشین... و حالا قیافت رو توی آینه ببین... حتی رنگ زرد هم جلوی رنگ فعلی صورتت کم میاره !
کریس بلند خندید و سرجاش تکون خورد :
_ خدای من یول باید هیجانش رو تجربه کنی... سهون عالی ماشین رو هدایت کرد هیچ وقت توی عمرم همچین هیجانی رو تجربه نکرده بودم... این مسابقه بهترین مسابقم بود...
چانیول کف دستش رو به پیشونیش کوبید و آهی کشید :
_شما هر دوتون دیوونه اید... هیچ کس جز خودتون نمیتونه درکتون کنه ... من دارم از زنده بودنتون حرف میزنم و تو با شوق از هیجان حین مسابقه ات برام میگی؟! ... بهرحال...
لبخند پر رنگی زد و دستش رو روی شونه سهون کوبید :
_ برنده شدنتون رو تبریک میگم ... کارت حرف نداشت سهون ...
سهون با لبخند سرش رو تکون داد :
_ممنونم هیونگ...
با فرود اومدن ضربه ای درست پشت گردنش با بهت به عقب برگشت و به چهره رنگ پریده شیومین که با تکیه به بازوی جونگده ایستاده بود ؛ خیره شد و با تعجب گفت :
_هیونگ من که برنده شدم... الان دقیقا برای چی منو زدی ؟! این چه حالیه ؟!
شیومین با غرغر دست لرزونش رو بالا آورد و تهدید آمیز جلوی چشم های سهون تکون داد :
_ ای احمق ! اگه یه اشتباه کوچیک میکردی حاصل دست رنج تمام این مدتم رو با هیچ و پوچ یکسان میکردی... و اون وقت دو تا مغز پاشیده روی صخره های کوهستان به دردم نمیخورد... تو و کریس دوتا دیوونه کله شقین ... واقعا هر دوتون برازنده همین ...اصلا توی نگران کردن و حرص دادن بقیه عنوان نفر اول به شما تعلق میگیره ... ولی با همه این حرفا...
کمی مکث کرد و بعد مشت کم جونش رو به بازوی سهون کوبید :
_کارت حرف نداشت لعنتی... از این به بعد هر ماشینی که می سازم رو تو باید برونی... حرف اضافه هم نمیزنی...
سهون خندید و سرش رو تکون داد ...
کمی عقب تر کای مردد و بهت زده سر جاش خشک شده بود... اینکه با اون فاصله از سهون باخته بود براش باور کردنی نبود...هیچ وقت فکرش رو نمی کرد که سهون تونسته باشه توی این سال ها انقدر پیشرفت کنه ... حالا دیگه مطمئن شده بود کامل توی گذشته سهون دفن شده...
چقدر دوست داشت که الان میتونست اون هم توی اون جمع و در کنارشون بخنده اما...هم خودش و هم کیونگ راه رو اشتباه اومده بودن و حالا خیلی چیز ها عوض شده بود...چیز هایی رو از دست داده بودن که به نظر می رسید دیگه هیچ وقت و هیچ جا نمی تونن پیداشون کنن...
خواست به سمت سهون قدم برداره که صدای هیچول رو کنار گوشش شنید :
_کای...
به سمت هیچول برگشت و با نگاهی تو خالی بهش خیره شد :
_ میدونم کیونگ کجاست...!!

" Comet "  [Complete]Where stories live. Discover now