Part_4(s1)

3.7K 775 181
                                    



خب انگار که این خونه های لعنتی زیر زمین هم داشتن که به عنوان شکجنه گاه استفاده می‌شد و الان بکهیون روی یه صندل چوبی وسط این زیر زمین بزرگ که کفش از رد های خون پوشیده شده بود به صندلی بسته شده بود علاقه ای به دیدن وسایل شکنجه نداشت برا همین سرش رو پایین گرفته بود نمیدونست چی شده ولی هیچ حسی نداشت نمیترسید شاید هم مغزش دیگه بریده بود!

+خب بکهیون...از اونجایی که معلومه پوستت حساسه پس با هر ضربه ام قراره کبود شی و باورت نمیشه چقدر منظره قشنگی قراره درست کنم روی پوست سفیدت!

بکهیون سرش رو همراه با پوزخندی بلند کرد به چشم های کریس که مثل خودش یه رکابی و جین تنش بود نگاه کرد

-با این کارت حس میکنی داری بزرگ یا مرد میشی نه؟!

کریس اخمی کرد و به طرف بکهیون قدم برداشت و صورتشو به صورت بکهیون نزدیک کرد

+فضولیش به تو نیومده...

مصادف با تموم شدن حرفش کریس به صورتش مشت محکمی زد

+اینو زدم که یه ذره گیج بزنی تا موقعیتت رو عوض کنم چون من شکنجه کردن آدما روی صندلی رو دوست ندارم...

گوش بکهیون به خاطر مشتی که خورده بود زنگ میزد و هیچی نمیفهمید ولی فهمید طناب های دستش باز شد و به بالای سرش بسته شد و انگار اون طناب بالا میکشیدش مجبور شد از صندلی بلند شه و تا لحظه ای طناب به کشیدن بکهیون به بالا ادامه داد که کم مونده بود پاهاش از زمین جدا بشه
تیر کشیدن سرش تموم شده بود و داشت دنبال اون کریس عوضی میگشت که پیداش کرد

+خب این سوزن هارو میبینی من میدونم این هارو کجای بدنت بزارم که بعد چند دقیقه دردش باعث بشه بیهوش شی ولی اینارو میزارم کنار....تازگیا کم بوکس کار میکنم و به نظرم تو کیسه بوکس ویژه ای بنظر میای!!

بی وقفه به صورت و به بدنش مشت های محکمی میزد ولی بیشتر به بدنش که حتی مرد های بوکسور هم از پا در میاورد و هر دفعه محکم تر میزد چون اون پسر هیچ ناله یا التماسی نمیکرد حتی چشاش هم نبسته بود و با هر ضربه که میخورد فقط به چشاش زل میزد و انگار هیچ حسی نداشت!!!

+خب...انگار زیاد کتک خوردی که صدات در نمیاد هرزه!!

با فریاد گف و لگدی محکمی به سینه بکهیون زد بکهیون از حس درد وحشتناکی که تو سینه اش بوجود اومد برای جلوگیری از باز شدن دهنش و ناله کردنش لبشو محکم گاز گرفت که باعث شد لبش بدجوری پاره بشه
بازم هیچ واکنشی!!کریس داشت عصبی می‌شد و اون میخواست مثل وقت هایی که شکنجه های هیونگ هاش و پدرش رو دیده بود فقط ناله و التماس و گریه بشنوه ولی الان فقط صدای نفس های سنگین بکهیون بود

Angels of satanWhere stories live. Discover now