☆ Part 21

882 149 14
                                    

دو ماهی از غیب شدن جیمون میگذشت و نامجون و تهیونگ هرچقدر دنبالش میگشتن اثری از اون پسر جادوگر نبود...

جین به سختی تونسته بود وجود بچه داخل بدنش رو قبول کنه و بعد از فهمیدن این موضوع تا دو هفته هیچ صحبتی با تهیونگ نمیکرد...

شکم تختش حالا کمی برامده شده بود و این باعث میشد تا عصبانی تر بشه.

به سختی سعی میکرد دکمه ی شلوارش رو ببنده اما تلاش هاش هیچ فایده ای نداشتن و جین نمیخواست قبول کنه که لباس های قدیمیش براش تنگ شدن!

پوفی کشید و بدون پوشیدن شلوار یکی از تیشرت های جفتش رو تنش کرد و با دست های به هم گره زده و لب های جلو رفته اش از اتاق مشترکش با تهیونگ خارج شد...

البته به تنهایی روی اون تخت بنفش میخوابید چون یک ماه پیش تهیونگ رو از اون اتاق بیرون کرده بود اما حالا کاملا پشیمون بود چون بوی آلفاش رو کنار خودش حس نمیکرد و این آرامشش رو بهم میزد.

سمت آشپزخونه رفت و بدون این که حرفی به تهیونگ بزنه روی صندلی نشست و لیوان خونی که حالا بیشتر بهش تمایل داشت رو نوشید...

به پنکیک هایی که تهیونگ پخته بود نگاهی انداخت و بعد از گذاشتن سه تاشون توی بشقاب سس شکلات مورد علاقش رو روشون خالی کرد...

تهیونگ همونطور که به جفت کیوتش خیره شده بود لبخندی زد و سمت جین رفت...
بوسه ی آرومی روی موهای نرمش کاشت و لپ هاش رو نوازش کرد...

کنارش زانو زد و بعد از نوازش رون های نرم و سفید جین دستش رو روی شکم پسر مقابلش گذاشت و بوسه های ریزی روی شکمش زد...

جین چشم هاش رو چرخوند و بعد از خوردن پنکیک چهارم نگاه کجی به تهیونگ انداخت:

"دارم غذا میخورم!"

پسر مو قرمز از روی زمین بلند شد و لب هاش رو روی لب های جلو رفته ی جین گذاشت و شکلاتی که دور لبش باقی مونده بود رو لیسید...

"تو غذاتو خوردی حالا نوبت منه!"

دست هاش رو زیر رون های تپل جفتش گذاشت و به آرومی بلندش کرد...
پسر کوچکتر دست هاش رو دور گردن تهیونگ و پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد تا نیوفته.

سرش رو توی گردن آلفای سیاهش فرو برد و از بوی مورد علاقه اش لذت برد...
خودش هم میدونست به تهیونگ نیاز داره و نمیتونه ازش دور باشه...اما اون زمان نتونسته بود جلوی عصبانیتش رو بگیره و حالا نمیدونست چطوری باید از تهیونگ عذر خواهی کنه...

تهیونگ سمت اتاق خوابش حرکت کرد و جفتش رو به آرومی روی تخت خوابوند:

"دلم برات تنگ شده بود بیبی..."

پسر کوچکتر لبخند محوی زد و همونطور که دستهاش دور گردن تهیونگ حلقه بود لب هاشون رو به هم رسوند و مشغول بوسیدن جفتش شد...

Second Hybrid ✔Where stories live. Discover now