☆ Part 27

805 149 20
                                    

سه ماهی میشد که توی اتاق تاریک و سردی که برادر بزرگترش اون رو زندانی کرده بود زندگی میکرد...

از بودن داخل مکان های تاریک لذت میبرد و این باعث میشد تا دوباره قدرتش رو به دست بیاره...

اما هر بار که سوکجانگ به دیدنش میرفت هیچ نشونه ای از قدرت هاش به برادر بزرگترش نشون نمیداد!

در اتاق کهنه ای که داخلش بود به آرومی باز شد و یوجون با دیدن شخص مقابلش پوزخندی زد:

"بالاخره اومدی جیمون! چیزی که میخواستمو درست کردی؟!"

جیمون سرش رو به نشونه ی تایید حرکت داد:

"درست همونطوری که دستورشو دادی..."

توی این چند ماه به دستور یوجون غیب شده بود و تنها زمانی که اون مرد بهش دستور میداد به دیدنش میرفت...

تنها کاری که دوست داشت توی زندگیش انجام بده بودن کنار اون جادوگر قدرتمند و انجام دستوراتش بود!

با قدمهای آرومش داخل اتاق رفت و خنجر کاملا سیاهی که هر دو طرفش نوک تیزی داشت رو جلوی یوجون گرفت...

مرد جادوگر با پوزخندش خنجرو از دست جیمون گرفت و بعد از این که نگاه سطحی بهش انداخت اون رو داخل جیبش قرار داد:

"کارتو خوب انجام دادی بیبی!"

یک دستش رو پشت کمر جیمون قرار داد و بدناشون رو به هم چسبوند لبش رو روی لب های درشت پسر کوچکتر گذاشت و مک عمیقی زد...

هیچ علاقه ای به جیمون نداشت و میخواست بعد این که به هدفش برسه اون پسر رو از بین ببره!

قلبش برای هیچکس نمیتپید و تنها چیزی که میخواست اذیت کردن و انتقام گرفتن از سوکجین و تهیونگ بود!

و حالا برادر بزرگترشون سوکجانگ هم به اون دو اضافه شده بود!

جیمون نگاه نگرانی به یوجون انداخت:

"و...ولی اگه یه طرفش تو بدن تهیونگ فرو بره ممکنه طرف دیگشم توی بدن تو بره..."

یوجون چشمهاش رو چرخوند و انگشت اشاره اش رو زیر چونه ی جیمون گذاشت:

"این تنها چیزیه که تهیونگو از بین میبره!"

سر جیمون رو کمی بالا گرفت:

"اوه و این که ما به هم وصلیمو اگه من بمیرم توام از بین میری بیبی!"

جیمون دست هاش رو دور گردن سوکجانگ حلقه کرد و باز هم لب هاش رو بوسید:

"میدونی که به خاطر تو حاضرم بمیرم! ولی نمیخوام تو بمیری...."

یوجون کمی از جیمون فاصله گرفت:

"من چیزیم نمیشه! حالام بهتره زودتر از این جا بریم تا سوکجانگ نیومده!"

_________________________________________

Second Hybrid ✔Where stories live. Discover now