باید پیشونیت رو میبوسیدم

341 86 58
                                    

_خیلی خوب به طور رسمی عقلت رو از دست دادی

اولین عکس‌العمل هری نسبت به اساس کشیم پیش زین بود.

موضوع اینه که زین به قدری دیوونه هست که یه خونه رو فقط بخاطر یه پنجره‌ی خوب بخره و منم اینقدر روانی هستم که به اون خونه نقل مکان کنم فقط بخاطر اینکه پیش زین باشم.

_اون آپارتمان خوبیه هز

_نه لیام، آپارتمان تو خوبه. اونی که توی هر کدام از اتاقا یه تخت بود آپارتمان خوبیه، نه آپارتمانی که تخت، وسط حال باشه

به عصبانیتش خندیدم. خیلی وقت بود که به قیافه‌ی عصبیش نخندیده بودم. درواقع خیلی وقت بود هری از دست من عصبانی نشده بود.

این چند وقت اخیر هر نگاهی که از کسی دریافت میکردم یه نگاه از روی همدردی و دلسوزی بود. چقدر خوب بود که زین به زندگیم برگشته بود.

حالا که اون برگشته من میتونم دوباره به نگاه عصبانی هری بخندم.

_اون فقط یه آپارتمانه. کی اهمیت میده چقدر بزرگ یا کوچیک باشه؟ من توش احساس راحتی میکنم

_موضوع درباره‌ی آپارتمان نیست

_پس درباره‌ی چیه؟

_درباره‌ی اینه که تو بهترین آپارتمان توی جهان رو ول کردی تا بتونی با زین زندگی کنی

به این حرفش خندیدم. باید همون موقع میفهمیدم که حقیقت با هریه. اما من کور بودم. به زین که میرسید من همیشه کور بودم.

_من خوشحالم هری... آپارتمان حس خوبی بهم میده

همه‌ش یه مشت دروغ بود. این زین بود که به من حس خوبی میداد.

_چیزی که من ازش میترسم لی... اینه که تمام خوشحالی تو بستگی به اون آپارتمان داره

اگر بخوام درباره‌ی اینکه هری چقدر راجع به زین درست میگفت حرف بزنم باید شبانه روز صحبت کنم.

نمیدونم عشق بود یا غرورم که همیشه سد راهم میشد. این عشق به زین بود که نمیذاشت من چهره واقعیش رو بفهمم یا غرورم درباره‌ی اینکه آدمارو خوب میشناسم.

من همیشه فکر میکردم زین رو خوب میشناسم. مثل پشت دستم. اما زین روش های خودش رو داشت تا بهم خلافش رو ثابت کنه. اون بهم خلافش رو ثابت کرده بود...

ساعت نه شب بود وقتی به آپارتمان رسیدم. نفس نفس میزدم و اون کلید لعنتی به مغزی در نمیخورد.

بالاخره موفق شدم. توی آپارتمان زین و دوستش لویی نشسته بودن و داشتن بلند میخندیدن.

صادقانه همیشه به اینکه زین چقدر کنار لویی خوشحاله حسودیم میشد.

_هی لیام

_سلام

زین گفت و بعدش لویی سلام کرد. جواب جفتشون رو دادم. به سمت حموم ته راهرو رفتم. لباسای چرکم رو دور انداخت و دوش آب رو روشن کردم.

Look Me In The Eyes(ziam AU)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt