باید لحظه رو نگه میداشتم

339 91 84
                                    

زندگی کردن با زین مثل یه جهنم شده. باهم حرف نمیزنیم و هرکس کارای خودش رو میکنه.

جفتمون سعی داریم طبیعی رفتار کنیم اما از دست هم عصبیم. حداقل من از دستش عصبیم.

من تمام حق رو دارم که از دستش عصبی باشم. زین تا سر حد مرگ من رو نگران میکنه، اما درباره‌ی اون، من هیچ ایده‌ای ندارم که کدوم کارم باعث عصبانیتش شده.

شاید بخاطر اینه که چند روز پیش یه کیسه پلاستیک خیس روی ظرف‌شویی گذاشتم(زین از اونا متنفره). یا شایدم بخاطر آهنگی بود که پخش کردم، میتونه بخاطر این باشه که حواسش رو از کارش با جاروبرقی پرت کردم.

_زین؟

تمام شهامتم رو‌ جمع کردم و بهش گفتم. جلوی آینه بود  و داشت خودش رو مرتب میکرد، دوباره داشت میرفت بیرون.

_بله لی

_تو... از دست من عصبی؟

پوزخندی زد درحالی که داشت موهاش رو درست میکرد. تمام حرفای من از نظر اون مسخره بود.

_چرا باید عصبی باشم، مگه کاری کردی؟

_من... نمیدونم

_عصبی نیستم، من رفتم، لو‌ اینجاست

بعد در آپارتمان رو کوبید و‌من رو تا شب نگران نگه داشت. ساعت سه شب بود وقتی برگشت خونه.

از صدای خنده‌های ریزش میتونستم بفهمم چه اتفاقی افتاده، اون گل کشیده.

چیزی که درباره‌ی زین باید بدونید اینه که اون هیچوقت لب به هیچ نوع الکلی نمیزنه، دلیلش رو نمیدونم، اما مثل اینکه باهاشون حال نمیکنه.

اما وید چیزیه که زین هر از چندگاهی توی مهمونایی ازش استفاده میکنه، وقتی اینطوری میخنده و غیر منظم راه میره، وقتایی که میفهمم اون توی حال خودش نیست.

این عادت زین تنها چیزی بود که من بهش عادت نکردم و دوسش نداشتم. من هیچوقت زین رو این شکلی دوست نداشتم.

_تو بالایی

_نه من پایینم

بعد شروع کرد به خندیدن و کنار من روی تخت نشست. مثل همیشه بوی سیگار میداد، اما اینبار نه فقط سیگار خودش.

_زین چی شده؟

_چرا اهمیت میدی

_چون از دست من ناراحتی

_از دستت ناراحت نیستم

_چرا هستی

_محض رضای خدا میشه ولم کنی

_زین منو نگاه کن

_اگر‌ نکنم چی؟

توی صورتم فریاد زد. نمیدونستم این مواد شیمیایی توی مغزشه یا زین واقعا سر من داد زده.

Look Me In The Eyes(ziam AU)Where stories live. Discover now