part 17

1.6K 179 2
                                    


لیام

اون پسر از چی ناراحته نمی ذاره بفهمم چشه نمی دونم

دلیلش چیه بعد رفتنش تریشا اومد گفت

تریشا: لیام خواهش میکنم برو دنبالش نگرانشم

باشه تریشا نگران نباش گوشیمو برداشتمو رفتم دنبالش

کوچه به کوچه خیابون به خیابون گشتم ولی نبود

رفتم داخل یه خیابون که رو به روش یه پارک به اسم

ونتهام بود رفتم اونجا رو گشتم تا ببینم هست یا نه که

دیدم یه پسر تو خودش جمع شده گیتارش تو بغلشه که

کسی نبود جز زین آروم رفتم کنارش بغلش کردم وقتی

بغلش کردم دیدم بدنش مثل یه پر سبک رد اشک هاش رو

گونه هاش خشک شده بود تا خونه زین تو بغلم بود با

دستام همه جای بدنشو لمس میکردم به چهرش نگاه کردم

که چقدر زیباست بعد چند دقیقه رسیدم خونه آروم از پله

ها رفتم بالا در اتاق زینو باز کردمو آروم گذاشتمش رو تخت

از اتاقش اومدم بیرون

تریشا: لیام حالش خوبه ؟

اره فقط باید یه کم بهش زمان بدی همه چی درست میشه

تریشا: امیدوارم

بهش دلداری دادمو گفتم نگران نباشه ازش خدافظی کردمو

از اونجا اومدم بیرون سوار ماشین شدم حرکت کردم پنجره

ماشین دادم پایین تا باد خنک منو به خودم بیاره از افکارم

امشبم خلاص شم

stepfatherحيث تعيش القصص. اكتشف الآن