part 25

1.6K 152 10
                                    


لیام

چشمامو که باز کردم دیدم رو تخت بیمارستانم  به دستام

نگاه کردم دیدم سرم به دستم وصل کردن سریع از جام بلند

شدم سرم از دستم کندم قدمامو تند کردمو رفتم سمت

بخش زین صدا زدم " زین زین "کجایی؟

پرستار: آقا آروم تر اینجا بیمارستان
چرا از جاتون بلند شدید آقا لطفا برگردید حال شما زیاد خوب نیست ممکنه دوباره بی هوش بشید

خانم خواهش میکنم مهم نیست پرستار حال اون مهم تره
 
الان کجاست؟ وضعیتش چطوره؟

پرستار:  آوردیمش تو بخش نگران نباشید بریدگی زیاد عمیق نیست سطحی زده خون زیادی

ازش رفته نیاز به خون داره باید دنبال خون باشید براش

تا بتونیم وضعیتشو به حالت نرمال برگردونیم

من میتونم بهش خون بدم کجا باید بیام

پرستار: گروه خونیتون +A؟بله

پرستار: با من بیاید

پشت پرستار راه افتادم وارد یه اتاق شدم پرستار گفت دراز

بکشم درازکشیدمو بعد از ۵ دقیقه پرستار  بعد از آماده

کردن وسایل اومد سمتمو دستمو با کش مخصوص بست

سوزن آروم وارد پوستم شد

خون کم کم وارد کیسه خون شد اروم چشمامو رو هم

گذاشتم  مشتمو باز میکردم  میبستم زیر لب گفتم "حاضرم جونمو برای نجاتت بدم

فقط زنده بمون عزیزم "بعد از اینکه این حرفارو پیش

خودم گفتم چشمام پر از اشک شد همه جا رو تار میدیدم

فقط تنها چیزی که تو ذهنم بود تکرار کردم

"فقط زنده بمون"

stepfatherWhere stories live. Discover now