شیطانی یا فرشته؟!

483 101 43
                                    

_خوبه.....

لبخند راضی کای از صحنه ای که داشت میدید.... دست به سینه به ستونی که نزدیک به میزی که لوهان روش نشسته بود تکیه زده بود و با حیرت به لباسی که تو تن لوهان بود خیره....اون کتی که صبح اول طلوع برای خریدنش مادام جانگ رو به مزون کشیده بود تو تن دردسر روبروش نبود و به جاش پیراهن بدون دکمش تنش بود... "متفاوته"
زمزمه کوتاهش و دل کندن از ستون و قدم تند کردن به سمت جسم بیخیال تکیه زده به صندلی....

_جای تو بودم دست رد به هدیه های با ارزش زندگیم نمیزدم....

کلمات با کنایش و جلب شدن نظر لوهان به نزدیک شدن کای.... مردی که حدس زدن هویتش براش کار دشواری نبود...همون فرد مورد نظری که سهون بهش وعده داده بود..
جذاب بود.... اما اون جذابیت اصلا براش ذره ای اهمیت نداشت چون درست شب قبل تیزی دندنش با طعمه خوش خوراک تر و لذیذ تری اشنا ‌شده بود....

انگار پوشیدن اون کت و شلوارای تجملاتی یه قانون برای تمامی اعضاشون بود...حتی محافظ ها... پوزخند زد:

_اگر جای من بودی...و حالا که نیستی بهتر نیست تو کون تصمیمات من سرک نکشی.... مطمئن باش راضی به زحمت انداختنت نیستم اقای......

_کای هستم... کیم کای....

_بله.... کیم کای شی....

تلفظ تیکه تیکه اسم کای و دوندن لبخند به روی صورت کای.. خوبه که با ادم حوصله سر بری طرف نبود...

_به خاطر خودت گفتم....

رو صندلی ولو شد و بعد از تکون دادن دستش برای گارسون مضطربی که در انتظار برای گرفتن سفارش از مشتری همیشگی و همراه عجیب و ترسناکش بود ادامه داد:

_منظره لخت بالا تنت چندان نمای جالبی ترسیم نکرده...میدونی که چقدر زیاد شدن... ادمای هیز و چشم چرونو میگم....

بعد از تاکید و زدن ضربه روی اسم شراب مورد نظرش و متوجه کردن گارسون از سلیقه عجیب مشتری غیر عادیش از انتخاب شراب تو اون ساعت از روز.....

گارسون کمر خم و راست کرد و برای سرو شراب اونم برای تنها میز اشغال شده اون روز صبحشون سالن رو ترک کرد و باعث شد تا کای به خاطر دست پاچگی پسر متعجب بشه... مشکلش چی بود؟! نگاهش یک دور دیگه چرخ خورد و در حالی که تحسین به چشمای مغرورش رنگ باخته بود گفت:

_خوب نیست هنوزم بی تفاوتی و هیچ تلاشی برای نزدیک کردن دو طرف پیراهنت بهم نمیکنی....

_اون لاشی گفت کسی رو میفرسته که کمکم کنه.... نگفت یکی رو میفرسته که علاقه به اسکی رفتن رو مخ منو داره....

_هی اینکارو بامن نکن.....

لحنی که مصلحتی غمگین شد سیگاری که بین لباش قرار گرفت و باعث شد لوهان متوجه وجه اشتراکات زیادی که بین این ادم رو مخی و لاشی شب قبلش بود پیدا کنه... اونا حتی از یه برند و نوع سیگار میکشیدن....

obake LoversWhere stories live. Discover now