پارت بیست و سوم.

235 60 13
                                    

کیونگسو ساکت پشت میز کافه‌تریا نشسته بود، و با قیافه‌ی پر کینه‌ای به سیب‌زمینی‌های سرخ کرده‌اش نگاه میکرد.

نمیتونست باور کنه اس‌ام تو بازی قبلی باخت. و کیونگسو فقط نمیتونست از خودش نپرسه که اگه اون بازی میکرد چه اتفاقی می‌افتاد. چی میشد اگه تعلیق نمیشد و دونگهه مجبور نمیشد دو روز قبل سریع جای اون رو بگیره. با خودش فکر میکرد میتونستن ببرن یا نه و این فکر داشت یواش یواش دیوونه‌اش میکرد.

این فکرها، و این حقیقت که جونگین بعد از آخرین باری که تو زمین فوتبال باهم حرف زده بودن حتی یه بار هم نزدیکش نشده بود _حتی بعد بازی دنبالش نگشته بود، بهش زنگ نزده بود یا پیام نداده بود، نه حتی یکبار. داشت کیونگسو رو از درون میشکست.

پس وقتی یه ضربه‌ی آروم روی شونه‌اش حس کرد، به سختی جلوی خودش رو گرفت تا فحش نده، چون نمی خواست کسی مزاحم اون فاز ترحم به خودش بشه. اما، سرش رو بلند کرد و با دیدن تمین خندون اخمش بیشتر شد.

"سلام، کیونگسو."

"سلام."

"میتونم اینجا بشینم؟"

"نه."

"مرسی." تمین جواب داد، و کوله‌ی کیونگسو رو از روی صندلی کنار زد، و سینیشو هم روی میز گذاشت. کیونگسو فقط یه نگاه آتیشی بهش انداخت، ولی ساکت موند.

آخرین چیزی که الان نیاز داشت بهترین دوست جونگین بود.

"خب شنیدم تعلیق شدی" تمین خم شد، و با بی‌حوصلگی سیب‌زمینی سرخ کرده‌اش رو جویید، نگاهشو اصلا از صورت کیونگسو نمیگرفت. و تنها کاری که پسر کوچیک‌تر میخواست بکنه این بود که یقه‌ی تمین رو بگیره و اونو بکشه و از اینجا دور کنه یا فقط یه مشت بزنه تو صورتش، چون کیونگسو برای اینکه به اون موضوع فکر نکنه داشت زمان سختی رو میگذروند. درعوض، کیونگسو فقط چپ چپ نگاهش کرد و روشو اونور کرد. "اوکی، میفهمم.. جونگین خیلی عصبانیه، میدونی."

"ببخشید" کیونگسو یه لحظه سرشو تکون داد، "برای چه دلیل کوفتی‌ای اینجایی؟"

"اوه، مینهو امروز برای ناهار پایین نمیاد. نمیخوام تنها بشینم."

"جونگهیون و اونیو اونجان."

"تو خیلی مهمون‌نوازی.."

"نمیتونی بذاری تو آرامش به زجر دادن خودم ادامه بدم؟"

".. و واضحه که خیلی دراماتیکی." تمین لبخند بزرگی زد. "تحملش کن. خب واقعا تو این چند روز با جونگین حرف زدی؟"

کیونگسو قبل اینکه دوباره اخم کنه، لب‌هاشو بهم فشار داد.

"فکر میکردم همه چیزو بهت میگه."

"درحالت عادی میگه. از چهارشنبه‌ی قبلی باهاش حرف نزدم." دنسر با بیخیالی گفت. "بهتررر! نمیخوام بعد از اینکه باختن با اون چیز حرف بزنم. حتی نمیخوام به اون نزدیک بشم."

love me rightWhere stories live. Discover now