= Chapter 4 =

437 63 5
                                    

[تهیونگ]

سعی کردم عادی به نظر برسم که اون دو پسر بهم شک نکنن، یونگی و هوسوک هم مثل من خودشون رو جمع و جور کردن و سعی کردن عادی بنظر برسن...

هوسوک: خوش اومدین پسرا!
جین: خیلی ممنون
هوسوک: اینا دوستای منن، یونگی همکارم و تهیونگ...

سرفه ای کردم و سعی کردم ادامه‌ی حرفشو بگم: من تو كار تبليغات كافم.
یونگی و هوسوک که تعجب کرده بودند هردوشون همزمان به من نگاه کردن و گفتن: واقعا؟؟؟

بعدش هوسوک سرفه ای کرد و سعی کرد سوتیشون رو جمع کنه: اها... اره راست ميگه، اين كافه همينجوری الكی معروف نشده همش با كمک تهيونگ بوده!

لبخندی زدم.
هردوشون از حالت تعجب به حالت عادیه خودشون برگشتن و لبخندی نثارمون كردن.

دلم میخواست صدای اون پسر رو برای اولين بار بشنومم، فقط از روی كنجكاوی نه چيز ديگه ای!

همونجور كه روی صندلی جا خوش كرده بودم رو به اون دو پسر گفتم: خيلی خجالتینا! يه حرفی چيزی بزنين! با ما راحت باشين.

يونگی كه انگار به دمای اخر جوشش رسيده بود سرشو به معنای تاسف تكون داد و رفت.
جانگكوک: خب راستش... نميخوايم از حد خودمون بگذريم بخاطر همين خيلی حرف نميزنيم.

صداش... مثل فرشته ها لطيف بود، دلم میخواد بیشتر صداشو بشنومم، از نظرم صداش ارامش بخشه... حداقل برای من، اما من چرا دارم درباره اش فکر میکنم؟ اون فقط یک پسره با صدایی مثل فرشته ها مگه چیه؟

هوسوك بشكنی جلوی چشمام زد و گفت: تهیونگ؟ خوبی؟
به خودم اومدم و دیدم اون دو پسر رفته بودن و هوسوک هيونگ نگران نگام میکنه، بدون هیچ مقدمه ای ازش پرسیدم: اون دوتا کجا رفتن؟

هوسوك: بهشون گفتم برن اماده شن برای كار، چطور؟
تهيونگ: همينجوری.

از سر جام بلند شدم و رفتم جای مخصوصم گوشه کافه نشستم، حاضرم اين قسمت كافرو برای خودم اجاره كنم اما هوسوک هيونگ هميشه ميگه برام خالی نگهش ميداره و نيازی نيست اجارش كنم، پارتی بازی هم بد نيست! خنده ای كردم.

دقیقا همون موقع اون دوتا پسر با یونیفورم های کافه اومدن بیرون، پسر بلندتر خیلی با موهاش ور میرفت اما پسر کوتاه تر به نظر خجالتی میرسید، البته تو چشماش ميشد خوند كه از خودش مطمئنه! تضاد رفتارش و اوای چشماش يكجورايی... کیوته!

با دستم به هوسوک هيونگ اشاره کردم که بیاد اینطرف اونم وقتی دید به سمت من حرکت کرد.

[ Night Innocent Rabbit ]Where stories live. Discover now