= Chapter 6 =

362 54 4
                                    

[تهیونگ]

اون سه نفر واقعا برای مردن اینجا اومدن، اسلحه هاشون که از توی جیبشون دیده میشه و مشخصه که هرسه کلت پره.

بر خلاف انتظارم اونا فقط رفتن گوشه ای از کافه نشستن، باید جلوی جانگکوک رو بگیرم که برای سفارش گیری به اون میز نره، پس دستمو به سمت جانگکوک تکون دادم که بیاد.

اما اون منو ندید و بجاش دوستش منو دید اما قبل از اینکه بیاد اینجا دستمو اوردم پایین و سعی کردم دوباره با چشمم دنبال اون سه نفر بگردم... لعنتی!

جانگکوک دقیقا کنار میزشونه و داره مثلا سفارشاشون رو میگیره! اونی که پشت به من نشسته دستشو پشتش میبره تا اسلحشو در بیاره، نمیتونم این ریسکو بکنم اما مجبورم!

به سمت میزشون اروم میدوم و پیش جانگکوک جفتش وای میستم: ببخشید، جانگکوک یک لحظه باهام بیا کارت دارم...
جانگکوک: چیشده؟

تهیونگ: بحث نکن فقط باهام بیا
شونه هاشو گرفتم و به سمت مخالف میز بردمش.

یواشکی اسلحه ای که همیشه همراهم داشتمو توی جیب پشتش گذاشتم و توی گوشش زمزمه کردم: هر وقت بهت گفتم از اون در ورودی جلوت میدوی و میری بیرون به پشتت هم نگاه نمیکنی!

جانگکوک: منظورت چیه؟
تهیونگ: باهام بحث نکن وقت نداریم! اسلحه‌ی کمکی برات توی جیب پشتت گذاشتم اگر نیاز بود ازش استفاده کن!

قبل از اینکه بتونم خیلی توضیح بدم و بتونیم از میز دور بشیم صدای شلیک بلند شد، اونا به سقف شلیک کردن تا توجه هارو جلب کنن.

؟؟؟: کیم تهیونگ اون پسر و خودت رو تسلیم ما کن تا وضعیت از این بدتر نشده!

بدون برگشتن به سمتش توی سکوت موندم که دوباره صدای عربده‌ی مسخرش بلند شد.
؟؟؟: با توام کیم!

به سمتش برگشتم و نیشخند اعصاب خورد کنی زدم اما همچنان در سکوت بهش زل زدم و هیچ کاری نمیکردم، یکی از اونا که فهمیده بود من هیچ استرسی ندارم به سمتم حرکت کرد.

اما قبل از اینکه بتونه خیلی بهمون نزدیک شه بلند داد زدم: جانگکوک بدو!

و همزمان خودم دویدم سمت اون گردن کلفت روبه روم و همزمان به سمت یونگی و هوسوک نگاه کردم که با چشمای گشادشون بهم نگاه میکردن.

دستی که تفنگ رو توش نگه داشته بود و میخواست بیارتش بالا گرفتم و پشتش پیچوندم و اسلحه رو از دستش قاپیدم. سعی کردم با تمام سرعتی که دارم به سمت ورودی کافه بدوم.

[ Night Innocent Rabbit ]Where stories live. Discover now