تو از آب میترسی؟

12.6K 1.9K 345
                                    

ووت یادتون نره ♡

جونگکوک با تمام خستگی‌ای که به خاطر تولد دیشب و دیر خوابیدنش، و صبح تا ظهر هم سر کار با بقیه سرو کله زدن داشت، به سکوی وان تکیه زد و شیر آب رو باز کرد. بعد از بستن دریچه‌ی وان، آب رو تنظیم کرد و بلند شد.

باید اون گربه ی فسقلی که به خاطر جمع کردن خونه کلی عرق کرده بود رو میشست. به هرحال از حالا به بعد تمام مسئولیت های اون هیبرید گردن خودش بود، میتونست پشت گوش بندازه و با بی مسئولیتیش یه هیبرید شلخته و کثیف داشته باشه، یا اینکه به تمام وظایفش عمل کنه.

درِ اتاق هیبرید رو باز کرد و داخل شد. تهیونگ رو تخت نشسته بود و با نگرانی به در سرویس اتاق خودش خیره شده بود. جونگکوک دوبار بهش تذکر داده بود که دوش بگیره و اون تمام مدت، فقط تونسته بود به همون در زل بزنه.

جونگکوک از بازوش گرفت و از تخت پایینش آورد:"بهت گفتم برو حموم چرا نرفتی؟"

هیبرید چیزی نگفت و فقط سرشو پایین انداخت.
جونگکوک آرزو میکرد کاش اون شب به جوک جین نمیخندید، چون واقعا نیاز به یک دفترچه راهنمای 'چگونه منظور هیبرید خود را بدون حرف زدن بفهمیم؟' می‌داشت.

کلافه نفسشو بیرون داد و تهیونگ رو سمت اتاق خواب خودش برد. هیبرید با دیدن اتاق بزرگ و شیکی که ترکیب رنگهای طوسی و کرم رو به خودش گرفته بود، ایستاد و نگاه پر از شگفتیش رو به منظره‌ی پشت پنجره داد.

جونگکوک قبل اینکه هیبرید از دستش در بره، سمت حموم کشیدش و بعد از داخل شدن، در رو بست:"بعدا میتونی هرچقدر خواستی همه‌ی اتاق هارو بگردی، اما اول حموم."

تهیونگ با دیدن وان پر از آپ چند قدمی عقب رفت و با چشمهای مظلوم و درشتش به جونگکوک خیره شد. خواهش کاملا توی چشمهاش مشهود بود.

گوشه‌ی حموم کز کرده بود و حاضر نبود قدمی جلوتر بیاد. جونگکوک دستشو توی آب برد و دماش رو چک کرد، هنوز ولرم بود و سرد نشده بود؛ خیالش که از بابت آب جمع شد. سمت تهیونگ رفت و گفت:"خیلی خب مثل بچه ی خوب برو توی وان بشین."
هیبرید سرش رو به چپ و راست تکون داد.

جونگکوک خسته تر از چیزی بود که خودش فکر میکرد اما به طرز عجیبی از سرو کله زدن با اون فسقلی لذت میبرد.

"تهیونگ برو توی وان تا به زور نبردمت."

به چشمهای ملتمس گربه که بین صورت خودش و وان در رفت و آمد بود نگاه کرد و بعد نا مطمئن پرسید:"هی تو از آب میترسی؟"

پوزخند شیطنت آمیزی زد و مشتی آب از توی وان سمت تهیونگ ریخت. تهیونگ خودشو جمع کرد تا خیس نشه اما راهی نبود، نصف بیشتر لباسهاش با پرتاب مشت های آب جونگکوک خیس شده بود.

خر خر اعتراض آمیزی کرد و با قیافه‌ی ناراضی بلاخره به حرف اومد:"من از آب متنفرم."

مکثی کرد و با لبهای چپه و ناراحت ادامه داد:"و لباس دیگه ای هم ندارم."

Sweet Sense | حِسِ شیرینWhere stories live. Discover now