ووت یادتون نره ♡
تهیونگ با همون تیشرت سفید و بلندی که جونگکوک بهش داده بود و البته شلوارک آبی رنگ خودش که شسته و خشک شده بود، دم در منتظر اومدن پسر بزرگ تر بود.
جونگکوک بعد از برداشتن کیف پول و عوض کردن دمپایی ها با کفش های اسپرتش، به تهیونگ ملحق شد.دکمهی آسانسور رو زد بعد از چک کردن اینکه چیزی رو جا نذاشته باشه، با باز شدن در آسانسور واردش شد.
طبقهی همکف رو انتخاب کرد و رو به آینهی دیواری آسانسور، دستی توی موهاش کشید.در آسانسور با صدای "دینگ" کوتاهی بسته شد و به حرکت افتاد. جونگکوک بعد از چک کردن خودش برگشت و با دیدن جای خالی تهیونگ شوکه شد...
اون هیبرید احمق چرا سوار نشده بود؟
خیلی سریع دکمه ی طبقهی 10 رو زد و منتظر دوباره بالا رفتن آسانسور شد.
تمام این مدت تهیونگ در حالی که سرگشته و حیرون به درِ قفل شده ی خونه و آسانسوری که خیلی سریع به حرکت افتاده بود نگاه میکرد.
احساس بدی بهش دست داده بود، جونگکوک رفته بود و اون هم نمیتونست دوباره به خونه برگرده.
احساس میکرد گمشده و تنها مونده. اما همهی این احساسات با صدای "دینگ" برگشت آسانسور و جونگکوکی که با اخم داشت بهش نگاه میکرد از بین رفت.
خیلی زود مچ دستش اسیر انگشت های بلند جونگکوک شد و توی آسانسور کشیده شد."چرا پشت سرم نیومدی داخل؟"
چشم های درشت هیبرید، دور فضای بسته و نسبتا کم نور آسانسور میچرخید و ناخودآگاه خودشو به جونگکوک نزدیک تر کرد.
"نگو که تاحالا آسانسور سوار نشده بودی!"
گاهی وقتا جونگکوک از اینکه انگار داشت مثل آدمهای روانی با خودش حرف میزد متنفر میشد، اما در هر صورت جوابی از هیبرید دریافت نمیکرد.
"پس چجوری روز تولد اومده بودی اون بالا؟"
هیبرید رو از آسانسور بیرون کشید و سمت پارکینگ رفت.اون بلاخره جواب سوالش رو داد:"توی کارتن بودم."
جونگکوک با تعجب ایستاد، به هرحال اون هیبرید باهاش شوخی نداشت که بخواد الکی حرفی بزنه، اما اینقدر متعجب بود که پرسید:"شوخی میکنی! یعنی اون هیونگ احمقم تورو تمام اون مدت توی کارتن زندانی کرده بوده؟"
هیبرید با تکون دادن سرش تایید کرد.
جونگکوک حالا میفهمید که فعالان حقوق هیبرید ها توی صفحات مجازی از چه چیزی حرف میزنن و دفاع میکنن. هرطور به قضیه نگاه میکرد، متوجه نمیشد که یونگی چطور تونسته دوساعت تموم اون فسقلی رو توی یه کارتن تاریک و ربان پیچی شده زندانی کنه.با عصبانیت دندون هاشو روی هم سابید به هرحال تقصیر تهیونگ نبود که یه دورگه متولد شده بود!
در ماشین رو باز کرد و گفت:"سوار شو."
YOU ARE READING
Sweet Sense | حِسِ شیرین
FantasyA Hybrid Story (Kookv) خواندن این فیکشن عواقبی نظیر بالا آوردن رنگین کمان و اکلیل و دچار شدن به مرض قند را به دنبال دارد. از این رو، از خوانندگان عزیز خواهشمندیم تمامی عواقب کار خود را به عهده بگیرند. لطفا با 'منطق' وارد نشوید. متشکرم. ...