Part 3

160 42 23
                                    

تیونگ پلک هاش رو از هم جدا کرد اما نور آفتابی که مستقیم توی چشم هاش رو هدف گرفته بود باعث شد کمی پلک هاش رو به هم نزدیک کنه .

همونطور که چشم هاش رو میمالید . دور و برش رو نگاهی انداخت .مبایلش که روی میزِ کنار تختش بود رو بدست گرفت و ساعت رو چک کرد . طولی نکشید که متوجه شد حسابی دیر کرده .

خمیازه ی خسته ای کشید و از تخت بلند شد . شونه های کوفتش رو کمی ورزش داد و بعد از اتاق خارج شد .

دیشب بعد از این که کار جهیون توی خیاطی تموم شد برگشت خونه و تمام شب رو بیدار موند تا درس های عقب افتادش رو بخونه . با وجود کوفتگی بدنش بعد از تموم شدن درساش نگاهی به پروژه ی دانشگاهیش که همراه چند تا از همدانشگاهی هاش انجام میداد ، انداخت و بخشی از وقتش رو هم با تحقیق برای اون پروژه صرف کرد .

انقدر خسته بود که به محض برخورد سرش به بالش خوابش برد و حتی فراموش کرد که شکمش حسابی گرسنه ـست ؛ از اونجایی که حتی وقت نکرده بود شام بخوره .

از جاش تکون خورد و به سمت خارج اتاق حرکت کرد تا برای خودش صبحونه ای درست کنه و شکمش که مثل

غورباقه از خودش صدا تولید میکرد ، رو نجات بده .

یکم نون تُست فرانسوی رو همراه چایی روی میز گذاشت و همونطور که هر از گاهی خمیازه میکشید اون ها رو میل کرد .

بعد به سمت حموم حرکت کرد تا با یک اب تنی کوتاه بدنش رو سر حال بیاره و انرژی از دست رفتش برگرده .

وقتی از حموم بیرون اومد به سرعت به سمت لباس هاش که آماده روی تخت افتاده بودن رفت و اونها رو پوشید ؛ یه پیراهن مشکی و شلوار هم رنگش .

موهای قهوه ای رنگش که با رگه های خاکستری مخلوط شده بود رو شونه کرد بعد از برنداز خودش جلوی آینه ، به سمت کیفش رفت و وسایلش که شامل : کتاب ، مبایل و یه سری وسایل ضرروی میشد ، رو توی کیفش گذاشت .

بعد از پوشیدن کتونی مشکیش به سمت بیرون خونه حرکت کرد و به سمت آسانسور رفت .

چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید تا در آسانسور باز بشه . صحنه ای که تیونگ جلوی چشم هاش دید باعث شد بخواد برگرده توی خونه و خودش رو قایم کنه . اما برای قایم شدن خیلی دیر شده بود .

تیونگ ؟ "

قبل از اینکه به سمت صاحب صدا برگرده لبخند تصنعی ای روی لبش نشوند " اوه ، سلام جهیون . اینجا چیکار میکنی ؟"

خب من در واقع اومدم اینجا تا کسی رو ملاقات کنم . داری میری دانشگاه ؟ " جهیون گفت .

تیونگ سری تکون داد و گفت : " اره "

اوه خوبه خودم میرسونمت " جهیون گفت و تیونگ رو به سمت داخل آسانسور هل داد .

Broken.- Jaeyong [ Book 2 Of Mend Trilogy ][Per. Ver.]Where stories live. Discover now