Part twenty-five

341 65 41
                                    

~ Fallin' - Why Don't We ~

ژاكلين _ خوشحالم كه امروز هم مى بينمتون؛ ولى، چيزى شده بچه ها؟

هرى _ نه

لويى _ مى تونيم شما رو به يه شام دعوت كنيم؟

ژاكلين كمى به اطرافش نگاه كرد و با تعجب پرسيد _ من؟

هرى بهش نزديك شد و دستش رو گرفت.
_ آره . چرا كه نه ؟!

ژاكلين _ خب .. كِى ؟

هرى و لويى _ امشب .

ژاكلين _ ناراحت ميشين اگه نيام ؟؟

هرى و لويى _ خيلى.

ژاكلين _ پس اين جا چى ؟

لويى _ مطمئنا مى تونين يه كم زودتر تعطيل كنين.
به خودتون استراحت بدين.. اين همه سال هر روز باز بوده، حالا يه روز يه كم زودتر كه مشكلى به وجود نمياره . مياره؟

ژاكلين لبخند غمگينى زد.
_ آخه ..

عينكِ روى چشم هاش رو برداشت و ادامه داد _ هيچى ؛ قبوله. ميام.

هرى زن رو بغل كرد و ازش تشكر كرد.

لويى _ خب هرى، بهتره بريم تا ژاك هم به كاراش برسه.

ژاكلين _ آره هرى رو ببر. مى دونم تا الان هم خيلى خودش رو كنترل كرده كه به اون لاله ها دست نزنه.

هرى مظلومانه به ژاكلين نگاه كرد.

ژاكلين _ خدايا، نگاهش كن .. يكى رو بردار.

لويى _ نميشه كه هر دفعه مياد اين جا يه گل برداره و پولش رو نديم..

ژاكلين _ ميشه پسرم. برو .. فقط اميدوارم با غذاهاتون من رو به كشتن ندين.

لويى _ هرى آشپز خيلى خوبيه؛ مطمئن باشين .

ژاكلين خنديد.
_ باشه، كمتر با دوست پسرت پز بده.

لويى _ پس، فعلا.

هرى _ شب مى بينيمت ژاك .

لويى دست هرى رو گرفت و دوست پسرش رو از گل فروشى بيرون كشيد.

+ فكر كنم حرف زدن درموردش بى فايده باشه ولى، گل ها تو رو جادو مى كنن كاپ كيك.

ــ جادوى هيچ گلى هميشگى نيست .. به جز، يكى.
مى خواى بدونى كدوم گل ؟

My Unknown Lover ~[L.S]~Where stories live. Discover now