02

2.6K 542 144
                                    

جی‌هوپ بیست دقیقه تا قبل از اومدن مردِ اون شبش وقت داشت تا دوش بگیره، چیزی بخوره و آماده شه. شب‌های گذشته از ثانیه‌ به ثانیه‌ی این بیست دقیقه استفاده میکرد و لذت میبرد ولی اون شب فکرش بدجور درگیر بود.

کدوم احمقی حاضر شده بود برای یک شب داشتن یه هرزه‌ی رقاص همچین مبلغ هنگفتی رو بپردازه؟

انکار نمیکرد که وحشت تمام وجودش رو فرا گرفته اما از طرف دیگه خوشحال هم بود. به شدت به پول نیاز داشت و اون شب صید خوبی به تورش خورده بود که حسابی اون رو جلو مینداخت.

پوست صافش رو با لوسیون ماساژ داد و بهترین عطری رو که بار در اختیارش گذاشته بود به گردن و مچ‌های دستش اسپری کرد.
تنها لباس زیرِ مردونه‌ای از زیر تنپوش آبی روشنش پوشید و بدون اینکه موهاش رو خشک کنه، روی تخت دو نفره و نرم ولو شد.

چقدر دلش میخواست بخوابه اما احتمال میداد اون شب تا صبح توسط غریبه‌ی خرپول پاره شه، پس آهی کشید و به قصد برداشتن نوشیدنیِ انرژی‌زا از جاش بلند شد:«فقط امیدوارم شوگر ددی نباشه.»

باز شدن در هایپ توی دستش، با صدای تق تق در اتاقش همزمان شد.

جرعه‌ای از نوشیدنی محبوبش نوشید و با صدای خسته اما اغواکننده‌ای گفت:«بفرمایید~»

یونگی کرواتش رو کمی شل و بعد از گرفتن تایید جی‌هوپ، در رو باز کرد و به آرومی وارد اتاق شد.

پسرک رقاص لبخند درخشانی تحویلش داد و سلام کرد.

یونگی هم متقابلاً لبخند زد و جواب سلام جی‌هوپ رو داد.

جی‌هوپ نوشیدنی توی دستش رو نصفه روی میز عسلی رها کرد و گفت:«افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم؟»

استایل و طرز لباس پوشیدن پارتنر شبش نشون دهنده‌ی شخصیت جدی و در عین‌ حال مهمش بود.
جی‌هوپ با خودش فکر کرد:«تاحالا اینجوریش رو ندیده بودم. یعنی همچین احمقایی هم پیدا میشن که با کت و شلواری که خط اتوش از چاقو هم تیزتره به گی بار بیان و هرزه اجاره کنن؟!»

یونگی متوجه نگاه خیره‌ی پسر رو به روش شد و خندید. روی تخت نشست و افکارِ جی‌هوپ رو یه زبون آورد:«وای نگاهش کن! با کت و شلوار اومده گی بار و یک میلیون بابتم پول داده. حتماً احمقی چیزیه.»

جی‌هوپ شوکه شد. شبیه همون چیزی بود که توی ذهنش میگذشت؛ البته نه کاملاً.

پسر مو مشکی کتش رو در آورد، کرواتش رو باز کرد و با نظم گوشه‌ی تخت گذاشت. خودش رو معرفی کرد:«من مین یونگیم. ۲۴ سالمه. و تو؟»

-«جی‌هوپ. ۲۳ ساله.»

یونگی چشم‌هاش رو گرد کرد و گفت:«فقط یک سال کوچیکتری. فکر میکردم تهش ۱۸ سالت باشه.»

جی‌هوپ چرخی به چشم‌هاش داد، به سمت یونگی رفت و رو به روش ایستاد. کمربند تن پوشش رو باز کرد و بعد از خوابوندن پسر بزرگتر روش خیمه زد:«لاس زدن بلد نیستی.»

یونگی خندید و گفت:«انقدر مشخص بود؟»

پسرک رقاص هم خندید و بدون اینکه چیزی بگه اولین دکمه‌ی یونگی رو گرفت تا بازش کنه، اما یونگی با گذاشتن دستش روی دست اون متوقفش کرد.

جی‌هوپ سوالی نگاهش کرد و یه تای ابروش رو بالا داد.

یونگی نفس عمیقی کشید و گفت:«عطر خوشبویی زدی.»

چشم‌های پسر کوچیکتر با تعریفی که از عطرش شنید، درخشید و گفت:«عطر مورد علاقمه.»

یونگی لبخند مهربونی روی لبش نشوند و گفت:«پس آدم خونگرمی هستی.»

جی‌هوپ از روی اون بلند شد و کنارش نشست. متعجب پرسید:«از رو چه حسابی میگی؟ سلیقه‌ام توی استفاده از عطر؟»

وقتی جوابی از جانب یونگی دریافت نکرد، شونه‌ای بالا انداخت و گفت:«حالا هرچی. یک میلیون بابتم ندادی که راجع به شخصیت و علایقم صحبت کنیم پس بیا...»

حرفش توسط مهمانش قطع شد:«شام خوردی؟»

---
علاوه بر اون یک میلیون وون، شام هم خرید.
این موضوع جی‌هوپ رو تا حد زیادی گیج می‌کرد اما گرسنه‌تر از اونی بود که بخواد فکر کنه!

یونگی با لبخند به پسری که تند تند غذا می‌خورد، نگاه کرد و پرسید:«میتونم هوبی صدات کنم؟»

به خاطر اون سوال ناگهانی، غذا توی گلوش پرید و طولی نکشید که از شدت سرفه کبود شد.

پسر بزرگتر سریع از جاش برخاست و درحالی که با یک دست به پشت جی‌هوپ میزد، با دست دیگش یک لیوان آب براش ریخت.

با چشم‌هایی اشکی و دست‌هایی لرزون لیوان رو گرفت و یک نفس سر کشید. وقتی که بهتر شد یونگی ازش فاصله گرفت و پرسید:«ببینمت...بهتری؟»

جی‌هوپ سر تکون داد و گفت:«آره آره. ببخشید.»

یونگی نفسی از سر آسودگی کشید و دوباره خودش رو روی تخت پرت کرد:«فکر کردم کشتمت.»

پسر رقاص نخودی خندید. حق داشت شوکه بشه. تاحالا هیچ کدوم از اون مرد‌ها انقدر باهاش مهربون و صمیمی نبودند، به حدی که ازش بخوان 'هوبی' صداش کنند. نهایت مخففی که میکردند 'جِی' بود، اون هم دَمِ ارضا شدنشون!

-«آره میشه.»

یونگی متعجب پرسید:«چی؟!»

-«میگم میتونی هوبی صدام کنی.»

یونگی لبخند زد، توی جاش نیم خیز شد و موهای پسری رو که روی کاناپه نشسته بود نوازش کرد:«ممنونم.»

قلب جی‌هوپ با این کارِ پسر بزرگتر عین گنجشک شروع کرد به بالا و پایین پریدن، گونه‌هاش سرخ شد و دست نوازشگرش رو پس زد. غمگین پرسید:«چرا اینکارا رو میکنی؟»

-«چه کارایی؟...آها! خریدن شام؟ نمیدونم چطور میتونی با شکم گرسنه...»

حرفش رو بُرید:«منظورم فقط اون نیست. خیلی باهام مهربونی، حتی ازم پرسیدی که آیا میتونی هوبی صدام کنی؟ از طرفی یک میلیون بابتم دادی، پس چرا زودتر باهام نمیخوابی؟ چرا مثل بقیه تا قِرون آخر پولت رو با بدنم تسویه نمیکنی؟»

______

ویرایش: Elita♡

سلام~
خوشحال میشم به صفحه‌ی کمیکمون هم سر بزنید ErosComic

Blue y'all

THE POLE DANCER || SOPEWhere stories live. Discover now