یونگی آهی کشید و همونطور روی تخت لم داد، به طوری که پاهاش از تخت آویزون شد.
-«چون تونستم خستگی رو توی چشمات ببینم.»
جیهوپ شوکه شد:«چی؟»
یونگی چند ضربه به جای خالی بغل دستش زد تا پسر کوچیکتر پیشش بشینه.
چوب غذاخوری رو پایین گذاشت، از جاش بلند شد و بالای سر پسر مرموز نشست.
یونگی سرش رو روی پای اون گذاشت و با چشمهایی بسته توضیح داد:«هرچقدر هم وانمود کنی پر انرژی و سرزندهای و تا صبح جونِ سرویس دادن داری، چشمات چیز دیگهای رو میگن. از بَدوِ ورودم تونستم خستگی و تنفر رو ازشون بخونم.»
جیهوپ ابروهاش رو بالا انداخت و سکوت کرد. اولین بار بود که دستش رو میشد و نمیدونست باید چی بگه و چیکار کنه.
-«لازم نیست انکارش کنی!»
«اوه لعنتی! اون صد در صد توانایی ذهن خوانی داره.»جیهوپ با خودش فکر کرد.
یونگی چشمهاش رو باز کرد و ادامه داد:«میفهمم و قابل درکه. مطمئنم پشت تمام این رنج و سختیها دلیل موجهی داری.»
اینبار اخم روی پیشونی پسر رقاص نشست. گفت:«ولی من نمیفهممت! اینو بهم بگو...واسه چی داری بهم لطف میکنی؟! یعنی حاضری به خاطر سیگنالهای خستگیای که یه هرزه واست میفرسته، از اون همه پولِ لعنتی بگذری؟»
-«مگه من گفتم میگذرم؟»
همین سوال کوچیک باعث شد تا جیهوپ خشکش بزنه و حرف توی دهنش بماسه.-«من از پولم نگذشتم. بیا فکر کنیم برای چیزِ دیگهای جز سکس پرداختمش!»
چشمهای جیهوپ هر لحظه بیشتر از قبل گشاد میشد:«برای چی اونوقت؟»
یونگی دستی به چونهی بدون موش کشید و گفت:«از اونجایی که پول زیادی بابت داشتنت دادم، میخوام که امشب از تمام دستوراتم پیروی کنی و...» توی جاش نیم خیز شد و عطر تن پسر رقاص رو بوکشید:«...این عطر رو بهم هدیه بدی.» و دوباره سرش رو روی بالش انسانیش گذاشت.
سکوت کوتاهی بینشون شکل گرفت و بعد جیهوپ گفت:«فکر نمیکنم چارهی دیگهای داشته باشم.»
-«البته که نداری!» سپس اولین دستورش رو داد:«حالا موهام رو نوازش کن و برام بخون هوبی.»
هوبی با صدای بلند خندید و پرسید:«واقعاً؟ مگه بچهای؟»
یونگی چرخی به چشمهاش داد و گفت:«هرچی میخوای فکر کن.»
خندهی جیهوپ رفته رفته بدل به لبخند شد و دستش رو لای موهای مشکی پسر بزرگتر فرو برد:«نوازشت میکنم ولی آواز نمیخونم.»
-«هیچی نشده داری از دستوراتم سرپیچی میکنی!»
-«دارم برای سلامت گوشهای خودت میگم!»
YOU ARE READING
THE POLE DANCER || SOPE
Fanfictionهمهمه بالا گرفت. نامجون دوباره شروع کرد:«۴۰۰ یک، ۴۰۰ دو...» صدای دودلی به گوش رسید:«۴۱۰» جیهوپ پوزخند زد. عاشق این قسمت از مزایده بود. زمانی که اون مردها با درموندگی مبلغ رو ۱۰ وون ۱۰ وون و یا حتی ۵ وون بالا میکشیدند، به امید اینکه کسی روی دستشون...