قسمت دهم

892 239 158
                                    

سلام عزیزانم😁😁

ببخشید که هنوز فرصت نکردم جواب کامنتای قسمت قبل رو بدم،خیلی سرم شلوغ بود برای همین تو وقت آزادم قسمت جدید رو آماده کردم، فکر کردم احتمالا ترجیح میدین قسمت جدید رو بخونین تا جوابای من به کامنتاتون😁😁

سارا جونم بازم ممنون به خاطر کاور قشنگی که برام درست کردی😍😍😍

امیدوارم از خوندن این قسمت لذت ببرین😍😍

❤❤❤❤❤❤❤❤❤

جونمیون حسابی گیج بود، هرچند با همه اون مشروبی که خورده بود هنوز هم اونقدر که دلش میخواست مست نشده بود اما جین دیگه اجازه نداده بود که بیشتر از این بنوشه و تصمیم گرفته بود که خودش برسونتش خونه چون هم دلش نمیخواست دوست مستش رو تنها با تاکسی بفرسته هم داشت از فضولی دید زدن خونه ییفان میترکید.

سوار ماشین که شدن جونمیون تو ادامه صحبتشون پرسید "راستی شما دوتا بالاخره تاریخ ازدواجتون رو مشخص کردین؟"

جین گفت "نه! اون سرش شلوغه، منم سرم شلوغه! با این وضعی که داریم پیش میریم فکر نکنم قبل از بازنشستگی بتونیم ازدواج کنیم"

جونمیون زد زیر خنده و گفت "شت! فکرش رو بکن...دوتا پیرمرد پر از چین و چروک با موهای سفید روی ویلچیر به طرف محراب میرن!"

جین هم خندید و گفت "ولی جدا از شوخی داریم به آوریل سال آینده فکر میکنیم البته اگه باز تا اون موقع برای یکیمون کاری پیش نیاد"

جونمیون آروم به بازوی دوستش زد و گفت "احتیاجی نیست عجله کنین، خودت رو به خاطرش اذیت نکن، شما همین الانش هم دارین با هم زندگی میکنین. اون سرش توی بیمارستان شلوغه، تو هم که فعلا درگیر برنامه تلویزیونی خودتی"

جین سرش رو به نشونه تایید تکون داد و هر دو ساکت شدن. جونمیون بعد از چند لحظه به خاطر گیجی ناشی از الکل و موسیقی ملایم توی ماشین خوابش برد و بعد از مدتی دوباره با صدای جین بیدار شد. جین گفت "داریم میرسیم به تقاطع، کدوم طرف باید برم؟"

جونمیون سمت راست رو نشون داد و همه تلاشش رو کرد که بیدار بمونه. با اینکه دلش نمیخواست به اون خونه برگرده اما میدونست که راه دیگه ای نداره. جین بهش پیشنهاد کرده بود که امشب خونه اونا بمونه اما اون قبول نکرده بود، دلش نمیخواست مزاحم دوستاش بشه.

بعد از چند دقیقه به ورودی خونه ییفان رسیدن و نگهبان جلوی در با دیدن جونمیون در رو براشون باز کرد تا داخل بشن. جلوتر رفتن و با ظاهر شدن خونه ییفان، جین که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود سوتی کشید و گفت "پسر! اگه خودم الان دوست پسر نداشتم حاضر بودم داوطلبانه شوگر بیبی ییفان بشم!"

جونمیون خندید و کمربندش رو باز کرد. جین سریعتر پیاده شد و ماشین رو دور زد تا به جونمیون تو پیاده شدن کمک کنه. جونمیون سرش گیج رفت اما قبل از اینکه بیفته جین دستش رو دور کمرش حلقه کرد و کمکش کرد صاف بایسته، سرش رو تکون داد و گفت "فردا مطمئنا سردرد بدی داری!"

Costudy ConundrumWo Geschichten leben. Entdecke jetzt