قسمت بیست و یکم

854 247 89
                                    

ماه دسامبر و ژانویه هم تو یه چشم به هم زدن گذشت. جیهیون به ریاضی علاقه مند شده بود و نمره های درساش هر روز بهتر از قبل میشد اما دوقلوها با هم به این نتیجه رسیده بودن که علاقه ای به درس و مدرسه ندارن و از جونمیون میپرسدین که میتونن مثل فان فانشون بازیگر بشن یا نه! جونمیون حسابی سرش شلوغ بود. یا سر شیفتاش تو بیمارستان بود یا در حال کمک به جین برای انجام کارهای ازدواجش. چند وقت پیش وقتی برای رزرو سالن به یکی از مکان های مورد علاقه جین رفته بودن، نامجین یه گلدون تزیینی گرون قیمت رو اونجا شکسته بود و مسئولین سالن تقریبا محترمانه از اونجا بیرونشون کرده بودن برای همین جین دیگه اجازه نمیداد نامزدش تو هیچ کدوم از کارها دخالت کنه و ترجیح داده بود از جونمیون کمک بگیره و اون هم با کمال میل قبول کرده بود به دوستش کمک کنه. زمان هایی هم که جونمیون شیفت داشت، تهیونگ برادر جین به کمکش میرفت.

کارت های دعوت مراسمشون آماده شده بود و تهیونگ رفته بود اونا رو تحویل بگیره. جونمیون و جین هم تو خونه مشغول تصمیم گیری در مورد رنگ کت و شلواراشون بودن. بین آبی تیره و طوسی گیر کرده بودن و نمیتونستن تصمیم قطعی بگیرن. بالاخره بعد از یه مدت تهیونگ با بسته کارت ها رسید. جین با ذوق کارت ها رو ازش گرفت و کاغذ دورشون رو باز کرد و با خوشحالی بهشون نگاه کرد. کارت هاشون ساده اما قشنگ بود و جونمیون لبخندی از خوشحالی دوستش زد.

جین دوتا کارت به جونمیون داد و پسر بزرگتر با تعجب بهش نگاه کرد. جین توضیح داد "یکیش برای توئه و یکیش برای ییفان! و در ضمن فراموش نکنین که بچه ها رو هم با خودتون بیارین"

تهیونگ با چشم های گرد شده گفت "وو ییفان قراره بیاد به مهمونی تو؟"

جونمیون با خنده گفت "معلوم نیست بتونه بیاد"

جین چشم هاش رو چرخوند و گفت "حالا هر چی! وظیفه من این بود که دعوتش کنم دیگه اینکه بیاد یا نه به تو مربوطه! راستی تهیونگ لطفا اسماشون رو روی کارت ها بنویس"

وقتی تهیونگ از پیششون رفت تا اسم ها رو بنویسه، جین از فرصت استفاده کرد و گفت "دوباره یه مشکلی برات پیش اومده، درسته؟"

جونمیون با تعجب گفت "منظورت چیه؟"

جین چشم هاش رو چرخوند و گفت "تو واقعا فکر میکنی من چی هستم؟یه احمق؟ ییفان چند وقته اینجا نیست و تو دلت براش تنگ شده، درسته؟"

جونمیون سرش رو پایین انداخت تا چشم هاش دروغش رو لو ندن و گفت "ن-نه...م-من دلم تنگ نشده!"

جین پوزخندی زد و گفت "مزخرفه! تو چند وقته حالت گرفته است و من مطمئنم چون ییفان خیلی وقته اینجا نیست این شکلی شدی!"

جونمیون میدونست حق با جینه برای همین لباش آویزون شدن. آره اون دلش برای ییفان تنگ شده بود اما بعد از کاری که اون شب مهمونی کرده بود دیگه نتونسته بود باهاش حرف بزنه. ییفان روز سال نو بهش مسیج زده بود و تبریک گفته بود و اون هم جواب داده بود و این آخرین باری بود که با هم در ارتباط بودن. چند بار یه پیام تایپ کرده بود تا حال ییفان رو بپرسه اما جراتش رو پیدا نکرده بود که بفرستتش و پاکش کرده بود.

Costudy ConundrumWhere stories live. Discover now