chapter1

1.5K 177 13
                                    

کنار در شیشه ای اتاق عمل، خیره به دستای خونی و لرزونش به دیوار تکیه داد. اجازه داد زانو هایی که دیگه توان تحمل وزنش رو نداشتن خم بشن، همونجا روی زمین سرد بیمارستان نشست و سرش رو به دیوار پشتش تکیه داد. تصویر پسر غرق خونی که چند دقیقه ی قبل تو بغل خودش تا اینجا اورده بود برای بار هزارم پشت پلکای بستش شکل گرفت و باعث تنگ شدن نفسش شد. چشماشو باز کرد، دستای لرزونش رو وارد جیب شلوارش کرد و اسپری سفید رنگشو که همیشه به همراه داشت بیرون اورد و اونو جلوی دهنش گرفت...بعد از یه نفس عمیق اسپری رو به داخل جیبش برگردوند. بدون توجه به مردمی که با تعجب به سرو وضعش نگاه میکنن سرش کلافه به دیوار پشت سرش کوبید و زیر لب نالید:
_آه خدایا...اگه بمیره...
بوی تند الکل و بتادین بیمارستان و موقعیت استرس اوری که توش قرار داشت حتی بیشتر باعث سنگین شدن قفسه ی سینش و سخت شدن نفس هاش میشد. این آسم عصبی آخر کار دستش میداد...
نگاهش رو به در شیشه ای دوخته بود که پرستاری با لباس سبز رنگ از اتاق عمل بیرون اومد. چانیول با ستون کردن دستاش به زحمت از روی زمین بلند شد.
هنوز هم زانو هاش سست بود!
دنبال پرستار راه افتاد و با لکنت صداش زد:
_خا...خانوم پرستار!
پرستار به سمتش برگشت. عینکش رو جلوی چشماش کمی بالا داد و منتظر به چهره ی مضطرب چانیول زل زد.
_بفرمایید.
بزاق دهانش از شدت استرس خشک شده بود و حس میکرد توانایی ادا کردن کلمات رو نداره.
پرستار با یک نگاه خنثی لباس خونی چان رو از زیر نظر گذروند و گفت:
_آقا...حالتون خوبه؟
چانیول نفس لرزونی کشید...
_زنده...میمونه؟
سوالش رو پرسید و به امید شنیدن یه حرف امیدوار کننده به دهان پرستار زل زد...
پرستار دستکشش رو دراورد و در حالی که دستش رو وارد جیب لباسش میکرد گفت:
_شما همراه بیمار تصادفی هستین؟
_بله...در واقع...من...من بهش زدم.
به پلاک براق نقره ای رنگی که پرستار از جیبش بیرون اورد نگاهی انداخت و دوباره گفت:
_لطفا...بهم بگید...زنده میمونه؟
پرستار پلاکی که دستش بود رو به چان داد و گفت:
_ تازه وارد اتاق عمل شده و نتیجش معلوم نیست. این تنها چیزیه که همراهش بود...سعی کنید خانوادشو پیدا کنید.
به پلاک نقره ای رنگ توی دستش نگاه کرد.
اسم اون پسر baekhyun بود گوشه ی اسمش عدد ۲۰۰۳ کوچیکی ثبت شده بود.
چانیول با ناراحتی زیرلب زمزمه کرد:
_اون بچه فقط 17سالشه!


۶ساعت بعد
پای راستشو روی زمین دراز کرد و پیشونیشو به پای چپش تکیه داد.
_هیونگ...چرا اینقد طول کشید؟
سوهو با دلسوزی دستش رو روی شونه ی چانیول فشرد. چان پلاک ظریفی که از پرستار گرفته بود رو توی مشتش فشرد و سرش رو از روی زانوش بلند کرد. لب های خشکش رو با زبون خیس کرد و گفت:
_نکنه بمیره؟...
به موهاش چنگ زد و ادامه داد:
_نکنه باعث مرگ یه بچه ی17 ساله بشم؟
سوهو با نگرانی به خودخوری چانیول نگاه میکرد. اون هنوزم سنگین نفس میکشید...
_تقصیر تو نبود چان...پلیس دوربین های اون اطراف رو چک کرده. اون خودش پرید جلوی ماشین.
شکلاتی از جیبش بیرون اورد و براش باز کرد.
_رنگت پریده. بیا این شکلات رو بخور.
دهنش رو باز کرد و اجازه داد سوهو شکلات رو روی زبونش بذاره.
_حتی دستای خونیتو نشستی! من هر اتفاقی افتاد بهت خبر میدم. برو خونه و لباساتو عوض کن.
_کاش خودت جراحیش میکردی...اینجوری خیالم راحت تر بود!
چان گفت و سوهو نفس کلافشو بیرون داد‌.
_فکر کنم خل شدی چانیول! من جراح قلبم اون سرش ضربه دیده! البته با این وضعت فکر کنم سر خودتم به یه جایی خورده باشه...
بیست دقیقه بعد، به اجبار سوهو به سمت دسشویی بیمارستان راه افتاد. قبل ازینکه از سوهو دور بشه به سمتش چرخید و برای چندمین بارگفت:
_پس هرچی شد حتما بهم خبر بده. من دستامو میشورم بعد میرم خونه. مطمئنی میتونی بمونی تا عملش تموم بشه؟
سوهو سری تکون داد و با حوصله جوابش رو داد.
_اره چانیول. من اینجام. قول میدم خبری هم شد بهت بگم. حالا برو...

vulnerableWhere stories live. Discover now