One

1.4K 301 118
                                    

″تهیونگ صبر کن لباس بپوشم″
جونگ کوک داد زد از توی اتاق.

″اوکی بیب من به بچه ها زنگ میزنم″
تهیونگ متقابلا داد زد و سمت آیپد رفت.

یه ویدیو کال با همشون.

″هی بچ!″
سوکجین گفت و خندید.

″هی هیونگ...بی ادب شدی″
تهیونگ گفت و خندید.

″آره قرنطینه بهم ساخته...وایسا نامجون صدام میکنه ، الان میارمش″
تهیونگ سر تکون داد و به هوسوک و یونگی زنگ زد.

″سلام هیونگا″
با لبخند گفت.

″هی بچه..برنامه چیه؟″
یونگی گفت.

″سلام ته ته″
هوسوک با لبخند درخشانی گفت و آیپد رو جا به جا کرد.

″اوه خب برنامه...یه چیز جدیده...ایده ی جونگ کوکه ..میفهمید به زودی″
تهیونگ با لحن مرموزی گفت و همشون خندیدن.

″امروز باید جالب باشه″
یونگی گفت و دستی به موهاش کشید.

″هی گایززز ما برگشتیم″
سوکجین درحالی که دست نامجون رو گرفته بود گفت و روی مبل نشستن.
آیپد رو تنظیم کرد جوری که هردو دیده بشن.

″خوش اومدید″
هوسوک گفت.

″تهههه...من اومدممم″
جونگ کوک با یه لبخند گفت و سمت تهیونگ اومد و کنارش نشست.

تهیونگ گونه اش رو بوسید:″خوش اومدی عزیزم″

جونگ کوک لبخند دندون نمایی زد.
نگاهی به آیپد انداخت:″هی هیونگز...جیمین کو؟″
وقتی جیمین رو ندید گفت.

″زنگ زدم ولی جواب نداد ، فکر کنم یکم با لارا مشغوله..میدونی؟″
تهیونگ گفت و همشون خندیدن.
لارا دوست دختر جیمین بود.

دوباره زنگ زد و این دفعه جیمین جواب داد ولی صدای داد و بیداد میومد.

″فاک بهت لارا فقط گمشو توی اتاق!″
جیمین داد زد.

″تو میخوای با دوستای احمقت صحبت کنی درحالی که میتونیم با هم باشیم″
لارا با صدای نازکش داد زد و رفت داخل اتاق و دور کوبید.

جیمین دستی به صورتش کشید:″آخرش دیوونم میکنه...اوه گایز...من بالاخره اینجام″
و به دور و برش اشاره کرد.

″خوش اومدی جیم″
نامجون گفت و بقیه هم سلام کردن.

″اوه خب...حله دیگه؟دور همیم..کوک بگو چه ایده ای داری″
تهیونگ گفت.

جونگ کوک گلوش رو صاف کرد:″از اونجایی که فعالیتامون داره مسخره میشه..مثلا وقتی جیمین مجبورمون کرد پاستا درست کنیم...تصمیم گرفتم یه کار جدید بکنیم..نظرتون با احضار روح چیه؟″

″احضار روح؟شوخی میکنی؟″
همشون به جز تهیونگ یه صدا گفتن.

″اوه نه شوخی نمیکنم..حتی با یکی هماهنگ کردم...اسمش یونجی عه..شبیه یونگیه″
و خندید.
بقیه هم خندیدن به جز یونگی که چشم غره رفت.

🛑Host_VKOOK🛑Where stories live. Discover now