یخی مثل آدم برفی تو

315 81 147
                                    


"کی می تونه از گذشته فرار کنه؟!"

برف نم نم می بارید و خیابون ها رو سفید می کرد.
شال گردن های قرمز و سبز و آبی و نارنجی تموم خیابون رو پر کرده بودند.
هوا سرد بود و دست های یخ زده، فرو رفته در جیب ها یا انگشت ها قفل شده تو دست معشوق بودند.
هوا سرد، اما لبخند ها گرم و چشم ها فروزنده.
کافه ها گرم و خونه ها گرم تر.
قلب ها...
قلب ها چطور بودند؟
سرد یا مثل شومینه اتاق زین؟!

تاکسی زرد جلوی کافه نگه داشت.
دختر بچه با بارونی سبز رنگ از تاکسی پیاده شد.
قبل از اینکه در تاکسی بسته بشه، پسر جوون با موهای فر و چشم های سبزش پشت سرش پیاده شد.
دستی به موهای فرفری قرمز رنگش کشید و با لبخند مهربونی بهش گفت :
+پس یه ساعت دیگه میام دنبالت.
دختر کوچولو با ذوق خندید و به سمت در کافه دوید.
قبل از اینکه وارد کافه بشه صدای پسر جوون متوقفش کرد.
+السا؟!
با چهره ای منتظر و لب های جلو اومده به دختر کوچولو خیره شد.
السا به سمتش برگشت و گونه پسر رو بوسید و متقابلا بوسه ای دریافت کرد.
+حالا می تونی بری!

مو قرمز ،رو پاشنه های پاهاش بلند شد تا دستش به دستگیره در چوبی کافه برسه، در رو باز کرد و وارد کافه شد.
کافه وایلت زیبا...
کافه وایلت گرم...
با بوی نسکافه ها و قهوه های خوش طعمش.
دونات های شکلاتی معروفش.

موجود ریز و کوچولو از بین میز ها گذشت و به کانتر رسید.
با صدای زیر و فرشته گونه اش گفت :
~سلام نایلر

نایل که مشغول درست کردن کیک شکلاتی بود، دست از کار کشید و به رو به رو نگاه کرد.
کسی رو به روش نبود.
دوباره با تعجب به اطراف کانتر خیره شد و چیزی ندید.

السا ریز خندید.
~من این پایینم!
نایل گردنش رو کج کرد و با دیدن اون حجم فرِ قرمز، لبخند پر رنگی زد.
~اینجا چی کار می کنی کوچولو ؟!
السا با ناز موهاش رو مرتب کرد.
~هری گفت می تونم دو ساعت پیش زی باشم.
زین رو زی صدا می کرد و این شیرین ترین چیزی بود که زین شنیده بود.

زین از پشت بهش نزدیک شد و انگشتش رو روی بینیش گذاشت تا نایل چیزی نگه.
دستاش رو روی چشم های السا گذاشت و دم گوشش گفت :
_اگه گفتی کیه؟!

السا خندید.
خنده هاش مثل نوازش بود روی زخم های زین.
مثل درمون رو درد.
مثل بارون رو آتیش.

آروم، دستاش رو پایین آورد و دختر کوچولو رو محکم بغل کرد.
تو موهاش نفس کشید. بوی آشنایی داشت.
مثل بوی یه پسر چشم سبز.

السا از گوشه چشم به نایل نگاه کرد و در گوشش زمزمه کرد :
~زی، میشه با نایل کیک شکلاتی درست کنم؟
زین بلندش کرد و روی کانتر نشوند.

نایل انگشتش رو تو ظرف شکلات فرو کرد و رو بینی السا کشید.
~خب حالا ما یه السای شکلاتی داریم.
صدای خنده های نایل و السا از قشنگ ترین چیز هایی بود که کافه وایلت به خودش دیده بود.

Strong. |zarry|Where stories live. Discover now