رویایی مثل یاسمن های تو

342 76 69
                                    

"امشب قلبت برای منه...."

وقتی بارون شروع به باریدن کرد،
ستاره ها درخشیدند و ماه لبخند زد.
زمین خیس و نم دار بود و می تونستی صدای آواز یاسمن های توی باغچه رو بشنوی.
چی می گفتند؟!
نمی دونم...

اگه درد داشتی، از درد می گفتند.
اگه عاشق بودی از عشق.
اگه لبخند بودی از لبخند.
اگه قصه بودی...
اگه قصه بودی، چیزی نمی گفتند و بهت خیره میشدند.
می دونی چرا؟!
آخه قصه ها خودشون بارون و ماه و ستاره و عشق هستند.
یاسمن ها بی حرف اند در مقابل قصه ها.

مثل من که در مقابل تو کلمه هام رو گم می کنم.
مثل من که وقتی موهات رو می بینم،
وقتی صدات رو می شنوم، از آسمون و زمین چیزی نمی فهمم.

ای کاش دست یاسمن ها رو بگیریم و بریم یه جای دور.
یه جایی که تو باشی و من باشم و بارون و صدات.
جایی که جای نسکافه، خنده هات رو بنوشم
و صبح ها به جای آفتاب با درخشش چشمات بیدار بشم.

"هری میشه بهمون کمک کنی جای قصه گفتن؟"
این صدای نایل بود که پسر چشم سبز رو مورد خطاب قرار می داد.

هری پشت پیشخون نشسته بود و السای خواب آلود رو در آغوش گرفته بود.
دختر کوچولو سرش رو روی شونش گذاشته بود و بین خواب و بیداری به حرف های لیموییِ هری گوش می داد.

هری به السا اشاره کرد و برای اینکه صداش دختر کوچولو رو بیدار نکنه گفت :
+وقتی خوابش میاد باید حتما تو بغلم باشه، نمیتونم از رو صندلی بلند شم و کمک کنم.

پنجشنبه بود و تعداد آدمای تو کافه شلوغ تر از همیشه.
نایل و لیام و هانا بین میز ها در گردش بودند و زین هم سفارش ها رو آماده می کرد.

سفارش کیک شکلاتی رو به دست نایل داد و از گوشه چشم به هری ای که تو گوش السا قصه می خوند، خیره شد.
خم شد و نزدیک صورتش گفت :
_چرا نمی بریش تو اتاق من؟ اینجوری بد خواب میشه.

چشماش خوشرنگ بود.
رنگ سبزِ آرامش.

هری موافقت کرد و با السایی که تو بغلش بود از پله ها بالا رفت.
بعد از صحبتی که با زین تو اون روز برفی داشتند، اوضاع خیلی خوب شده بود.
تونسته بودند با هم کنار بیان و هری بیشتر اوقات با السا تو کافه وقت می گذروندن.

دوستیِ بین اون ها چیزی بود که هم هری به اون احتیاج داشت و هم زین.
هری برای دلگرم شدن.
و زین...
خودش هم نمی دونست چرا!
برای پر کردن جای خالی الیور؟
اما جای الیور که هیچ وقت پر نمیشد.
جای الیور همیشه خالی می موند.
تو همون گوشه از قلبش که با کلی ریسمون بسته بود تا فرو نریزه، تا نشکنه و از بین نره.

سفارش بعدی رو آماده کرد و به ساعت خیره شد.
هشت شب بود.
الان باید الیور از در می اومد تو و کیک هویج می خواست.

Strong. |zarry|Where stories live. Discover now