پاریس،لندن و سئول. دههی هشتاد الی نود میلادی. بوی زننده الکل و دستگاه شوک. برگههای خونی و پر از معما و در همون حال پوشیده از تاریکی و غم. دیوانگی،هفت حرف که یک کلمه رو تشکیل میدادن؛کلمهای که خیلی وقته توی زندگیش رنگ و بو گرفته. برای اینکه دیوانه خطاب بشی لازم به روپوش سفید و تخت آهنگیِ اون مکان های عجیب نیست،وحشت از موجوداتی به نام انسان و فرار از درخشش هم نوعی بیماریه. اون روز که درحال خوندن فاتحهاش دربرابر روشنایی بود،کسی اومد و با کت قهوهایش تاریکی رو با شیرینی عجیبی بهش برگردوند،اما انگار اون غریبه هم جزئی از نور زنندهی اطراف بود و اون متوجهش نشد تا زمانی که درخشید. چی میشه اگه از خورشید سیاهی،ناجی عزیزش..بخواد که در حمل تاریکی کمکش کنه؟! ......... -یه چیزایی فقط باید از دور دیده بشن،از دور قشنگن،از دور دست نیافتی و خواستنی به نظر میرسن،بری نزدیکش تازه میفهمی چقدر زشتی داره،چقدر خطرناکه،چقدر تکراری و مزخرفه،احساس خطر میکنی و مرحله بعدی فراره،من دقیقا همون چیزیم که فقط از دور قشنگه! Planned Vkook,Hopemin Wr:Napoleon Genre: Pyschological,Romance,Drama,Angst,Police,Mystery