Question 36

281 55 19
                                    


"یه مشکل شخصی رو به اشتراک بذارید و نظر پارتنرتون رو بپرسید، که اگه اونا همین مشکل رو داشتن چجوری حلش میکردن. همچنین از پارتنرتون بخواید، بهتون بگه شما راجب این مشکل چه احساسی دارید."

د:"عجیبه،"

ک:"خیلی عجیبه،"

د:"آمممم، خب، بذار من ازت بپرسم. به نظرت من باید با پدرم چیکار کنم؟!"

ک:"چه گزینه هایی دارم؟!"

د:"نمیدونم، یعنی میتونم به پلیس زنگ بزنم، ولی اونا یه بار گند زدن. میتونم برم پیش بابی زندگی کنم و سَم رو با خودم ببرم، ولی مامانم هیچ وقت نمیره و بعدشم من باید با خشم پدرم رو به رو بشم. میتونم هیچ کاری نکنم-"

ک:"این کارو نکن، هی نگو نمیتونم کاری بکنم."

د:"خب الان به نظر امن ترین گزینست-"

ک:"تا کِی؟! تا وقتی که اتفاقی که برای آدام افتاد برای تو بیوفته؟!"
دوتاشون ساکت شدن.
ک:"فکر میکنم... فکر میکنم باید مادرت رو متقاعد کنی که از اونجا برین. همتون. به خاطر سَم، تو، خودش، اگه به چیز دیگه ای گوش نمیده به خاطر آدام. اون و سَم رو ببر خونه بابی و بعد به پلیس زنگ بزن. یا خدمات کودکان. بیارشون سمت خودت و اونا هم مطمئنا پدرت رو میندازن زندان یا هرچی. ولی در هر صورت، تو و سَم باید از اون خونه بزنین بیرون. میدونم نمی خوای خانوادت رو از هم بپاشونی یا سَم رو ناراحت کنی، ولی به نظرم باید برین پیش بابی زندگی کنین. فقط برای اینکه جاش امن باشه، باید این ریسک رو بکنی، حتی اگه از دستت عصبانی بشه. بعدا می‌فهمه که به خاطر خودش این کارو کردی."

د:"میبینی، به خاطر همینه که تو آدم باهوشی هستی،"

ک:"میدونم."

د:"نوبت توعه،"

ک:"آممم، نمیدونم، من خیلی مشکل شخصی ندارم."

د:"نمی خواد حتما به اندازه مال من جدی باشه."

ک:"اوه، اوکی، خب در اون صورت. من نمیتونم تصمیم بگیرم که به شیپ هینی (جینی و هری) پایبند بمونم یا نظرم رو عوض کنم و درَری (دراکو و هری) شیپ کنم؟!"

د:"این یه دو راهیه،"

ک:"تو کلمه دو راهی رو بلدیییی؟!؟!"
دین هلش داد و کَس خندید.

د:"من میگم فعلا به شیپ هینی پایبند بمون، ولی شروع کن به فن فیکشن درَری خوندن. اگه بیشتر دوستش داشتی، نظرتو عوض کن. اگر دوستش نداشتی به هینی وفادار بمون. خودم با رومیون (رون و هرماینی) و درامیون (دراکو و هرماینی) این کارو کردم."

ک:"اوکی یه امتحانی میکنم."

د:"الان یه حس عجیبی دارم، دیگه سوال نداریم."

ک:"آره،"
کَس به مدرسه نگاه کرد.
ک:"فک کنم الان باید برگردیم، نه؟!"

د:"فک کنم."
کَس کارت بعدی رو برداشت.

ک:"صبر کن یه لحظه،"

د:"چیه؟!"

ک:"یه کار دیگه هم باید بکنیم."

د:"چه کاری؟!"

ک:"اینجا میگه،"
کَس پشت کارت رو نگه داشت.
ک:"شرکت کنندگان باید به مدت چهار دقیقه به چشم‌های هم زل بزنن، بدون اینکه حرف بزنن."

د:"این احمقانست."

ک:"خیلی احمقانست."

د:"......"

ک:"......"

د:"تایمر داری؟!"

ک:"آره."
کَس تایمر ساعتش رو تنظیم کرد و به چشمای همدیگه خیره شدن.

دین با خودش فکر کرد؛ این خیلی مسخرست، کاش میتونست حرف بزنه. اصلا این کار چه معنی میده؟!

کَس با خودش فکر کرد؛ راه عجیبیه تا یه پروژه رو تمام کنی، ولی خب بهم یه دلیل میده تا بیشتر بهش خیره بشم، پسسسس

یا استقدوس، چشمای فاکیش خیلی آبیههه. لنزی چیزی زده؟!

دقیقا چندتا کک و مک داره؟! همون موقع که فک میکنم همه رو دیدم، بازم میبینم بیشتر هست!

لعنتی، موهای قشنگی داره. و چشم. و لب. صبر کن، چرا لب؟! ولش کن باوا. کلا صورت خشگلی داره. بیا، اینطوری همرو گفتم.

خیلی خوشحالم بوسیدمش. باید دوباره ببوسمش.

باید حتما دوباره ببوسمش.

تایمر یهو صدا داد و دوتاشون پریدن.

د:"خب این..."
دین شونه بالا انداخت و کلمه ای برای توصیفش نداشت.

ک:"بیش از اندازه صبر کردن بود،"
دین رو کشید جلو و دوباره بوسیدش. دین هم بوسشو جواب داد.

اونا بعد از یه مدت برگشتن به مدرسه و کارتارو به بَلتزار دادن.

ب:"تموم شد؟!"
اونا سرشون رو تکون دادن.
ب:"عالی، حالا چه فکری میکنین راجب پروژه؟!"
دین و کَس یه نگاه به هم کردن.

د:"احمقانه ترین کاری بود که تا حالا کردم،"

ک:"خیلی احمقانه،"
چشمای بَلتزار گشاد شد، قیافش مثه کسی شده بود که فهمیده چقدر گند زده.

د:"سوالات داغون بودن،"

ک:"کاملا، من رازهای تاریکم رو فاش کردم. بهم پول بدههه."
دین سرشو برگردوند تا معلوم نباشه که داره می‌خنده.

بَلتزار:"بهت صد دلار میدم اگر مقاله‌ام رو برام بنویسی."

ک:"قبوله."

__________________________________________

Dilemma
یعنی دوراهی، کلمه قشنگیه.
الان شما هم میدونیدش😌

Enjoy

Love ya

(ಠ_ಠ)━☆゚.*・。゚

36 questions of Destiel (Persian translation)Where stories live. Discover now