page 58

447 76 24
                                    

بعد اینکه جیمین رفت انقدر گریه کردم که وسط خونه از هوش رفتم ... ولی وقتی چشمامو باز کردم تو اتاق بیمارستان بستری بودم ... برگشتم و ته ته و کوکی رو کنارم دیدم و اهه چرا فکر میکردم جیمین نگرانم شده و برگشته
ته ته با دیدنم با ناراحتی به سمتم اومد خواستم بلند شم و سرم و ماسک اکسیژن رو جدا کنم که جونگ کوک مانعم شد و با اخم و چشمای ناراحت بهم زل زد 
تهیونگ با چشمای گریون گفت چرا زودتر بهش نگفتم
ولی خب من از قبل تصمیممو گرفتم فقط لبخندی زدم و بغلش کردم شاید اینا اخرین بغل های من و تهیونگ بود جیمین که خواستمو رد کرد حداقل از بابت ته خیالم راحته که برای اخرین بارم که شده دیدمش
اون چشمای خوشگلش الان به اشک نشسته بود با انگشتای ضعیفم اشکاشو پاک کرد و با کنار زدن ماسک اکسیژن رو شون بوسه کاشتم ... دلم برای صدای قشنگش وقتی تو پشت بوم مدرسه برا من و کوکی میخوند تنگ میشه ... دلم برای جونگ کوک هم تنگ میشه خیلی بهم کمک کرد وقتی همه رهام کرده بودن ... بار دیگه تهیونگ رو بغل کرد و تو دلم بهش قول دادم از اون بالا همیشه حواسم بهش باشه

امضاء : مین یونگی

The Only End Where stories live. Discover now