2

215 6 8
                                    

هویج:
ناخداگاه جیغی کشید که دست های عضله‌ای یونگ هو از دو طرف گرفتنش و بلندش کردن و مثل گونی سیب زمینی انداختنش رو شونش و بردش سمت حمام پی همینطور که دست و پا میزد و جیغ میکشید می‌گفت:«ددیییی من که هفته پیش حموم بودم تمزِ تمیزم نگا بو گل میدم، تو رو خدااااااا.»
یونگ هو اسپنکی بهش زد و گفت:«از کی تا حالا گربه ها بوی گل میدن؟!»
پی داشت جیغ جیغ کنان دست و پا میزد که پاشنه ی پاش خورد تو صورت یونگ هو یهو کاملا بی حرکت شد حتی نفس هم نمی‌کشید یونگ هو ثابت ایستاده بود و ناگهان پی و پرت کرد رو تخت و با تحکم گفت:«تا چهار می‌شمارم برمی‌گردم فقط کافیه ی تیکه پارچه تنت ببینم تا کلا از کار به خاطر ناتوانی در ایستادن اخراج بشی.»
و از اتاق خارج شد،پی مثل برق گرفته ها پرید و تند تر از هر چیزی روی زمین همه ی لباساش و درآورد و صدای یونگ هو که از پشت در میشمرد بهش اضطراب بیشتری میداد.
یک

...


دو

...

سه
با خارج شدن عدد سه از لب های ددیش همه‌ی لباساش از تنش خارج شده بود و به خودش افتخار می کرد که زود تر از چهار کارش تموم شده.
چهاااااار
«من اومددددددم.»
یونگ هو:
وقتی در و باز کردم با بدن  وسوسه انگیز پی مواجه شدم ی لحظه دلم خواست محکم بغلش کنم و روی پوست بی نقص مارکای بنفشی به جا بزارم ولی خودم و جمع کردم و دوباره چهره ی جدی به خودم گرفتم نشستم رو تخت و به پاهام اشاره کردم اون و به شکم خوابید روی پاهام گفتم:«از چیزی جز اعداد استفاده نکن.»
و ضربه اول و زدم.
ایییییی یک
اوووخ دو
.

...

ده
یازده
یونگ هو:«بلند شو و بگو چی یاد گرفتی.»
پی:«یاد گرفتم دختر خوبی باشم و برای حموم رفتن مخالفت نکنم.»
یونگ هو:«اافرین ولی ی تنبیه دیگه هم بنظرم برات مناسبه....امروز به خاطر این که دختر بدی بودی باید تنهایی بری حموم و خبری هم از وان و بازی نیست.»
خوب میدونستم که اون وروجک هفته ای یک بار حمومش و دوست داشت حداقل با خوشگذرونی سپری کنه ولی اینبار از این خبرا نبود.
با لب های آویزون به آرومی گفت؛«چشم ددی.»
:«خوبه حالا برو تو حمام.»
سرش و انداخت پایین و رفت داخل وقتی مطمئن شدم رفته تو لب تابم و برداشتم و روی تخت نشستم داشتم ایمیلام و چک میکردم ی ایمیل از طرف یوکی داشتم:«سلام داداشی چطوری پی خوبه دلمون خیلی براتون تنگ شده اینجا هم بد نیست راستی امه سلام می‌رسونه ما فردا برمیگردیم بالاخره،خیلی دلم برای تاج و لباسام تنگ شده😩
به زودی می‌بینمتون 민 유끼🥰.»
وقتی فهمیدم دارن برمی‌گردم  خوشحال شدم به هر حال پی دیگه تو خونه تنها نبود این سه روزی که یوکی و امه رفته بودن لندن منم هی مجبور بودم به خاطر همین همون عملیات مسخره تو شرکت بمونم و کارا رو انجام بدم ولی امروز کارم نسبتاً کم تر بود پس دیشب و موندم تو شرکت تا امروز و با گربه ی خوشگلم بگذرونم و با فکرش لبخندی روی لبم جا خوش کرد و دوباره شروع کردم به چک کردن بغییه ی ایمیلام....
پی:
خیلی از این که پام خورد به صورت ددی احساس عذاب وجدان داشتم پس برای جبران امروز صبحانه مورد علاقش و درست می کنم بعد از حموم حوله رو پیچیدم دور خودم و اومدم بیرون ددی روی تخت دراز کشیده بود و با اخم خفیفی که از تمرکز بود به لب خیره بود اهمی گفتم که نگاه سطحی بهم کرد و دوباره سرش تا کمر کرد تو اون مستطیل نورانی لجم گرفت مگه اون تو چه چیزی جذابتر از کیتنش هست که انقدر روش دقیقه پس حولم و از دور کمرم باز کردم و انداختمش زمین رفتم سمت کشو هایی که لباسای زیرمون توش بود طوری خم شدم که باسنم کاملا تو دیدش باشه،یکم انتخابم و طول دادم و پنتی قرمزم که یکوچولو از حالت معمول تنگ تر بود و پوشیدم  کشو رو بستم و کمد لباسا رو باز کردم و ی پیراهن سفید از لباسای یونگ هو برداشتم و پوشیدم  خوشبختانه پیراهن خوبی و انتخاب کردم چون سینه های برهنه و کاملا نشون میداد ولی خب فکر نمی کردم انقدر برام گشاد باشه و حدودا تا بالای زانوهام بود دکمه هاش و طوری بستم که یکی از شونه هام بیرون باشه و همونطوری با موهای نم دارم به سمت پله ها رفتم.

Little brat kittenWhere stories live. Discover now