5

114 1 0
                                    

هایییییی اینم از پارت جدید ببخشید بابت تاخیر.
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
یکوچولو منتظر ددی شدم که اومد و چیزی و پشتش قایم کرده بود کنجکاوانه بهش نگاه کردم و گفتم:«ددی چی پشتت قایم کردی؟»
یونگ هو:«اگر میخواستم بدونی قایمش نمیکردم.»
پشتم رفت و دستور داد سرم و رو به جلو نگه دارم.
چشمام و با ی پارچه ی کوچیک بست و دستم و گرفت  من و به سمت اتاقا برد.
++++اسمات++++
یکی یکی تمام لباسام و از تنم درآورد این یکی از قوانین بود من حق نداشتم لباسام و خودم دربیارم.
روی تخت سیاه و صورتی اتاق بازی درازم کرد و دستام و بالای سرم به تخت بست و پاهام و به میله ی نگهدارنده ی پا(از اینا که پاهارو باز نگه میداره و سایزش متغیره اسمش و یادم نیست 😅) بست و تا جایی که پاهام و میتونستم باز کنم ، بازش کرد و وسط میله رو به تخت بست تا نتونم پاهام و تکون بدم.
صدای تق و توق اومد و چیز گردی و روی پوسیم حس کردم و پشت بندش صدای ددی:«می خوام برات کتاب بخونم عزیزم و تو هم باید خیلی خوب بهش گوش بدی چون بعداً از میپرسم و تو باید برام تعریفش کنی.»
هه کتاب خوندن و بعد بازگو کردن اون چیز سختی نیست که.
پی:«چشم ددی جونم.»
صدای خوبه ی ارومی که ددی گفت و شنیدم و پشتبندش چیزی شروع به وارد و خارج شدن تو حفره ی پشتم و همزمان چیزی شروع به لرزیدن دقیقا روی جای حساس پوسیم کرد.
اه غلیظی گفتم و حتی از زیر این پارچه هم میتونستم به راحتی پوزخندش و ببینم.
یونگ هو:«خب ، شروع میکنم...روزی روزگاری در سرزمین های قدیم‍...»
صدای ددی برام کاملا ناواضح بود و داشتم دیونه میشدم لذتی وحشناکی تمام پایینتنم و دربرگرفته بود و من چیزی بیشتر میخواستم ، منظورم از چیزی اصلا هم دیک یونگ هو نیست!
دیگه طاقت نیوردم و با التماس گفتم:«ددی..ددی لطفااا نمیتونم.»
یونگ هو کاملا بی تفاوت گفت:«اصلا دلم نمی خواد وسط حرفام بپری پی.»
پی:«چ...چشم ددی.»

لندن ، یوکی
++++++++
داشتم وسایلم و میچپوندم تو ساک که صدای در اتاق باعث شد کمی بپرم وقتی برگشتم امه رو دیدم نفس راحتی کشیدم و به کارم ادامه دادم.
امه:«برات ی هدیه دارم پرنسس کوچولو.»
هدیه منم که کشته مرده هدیه گرفتن با ذوق و شوق دویدم دقیقا رو به روش صاف ایستادم.
دستش و اورد جلوش و ی پلاگ متوسط که پشتش ی قلب صورمتی بود و نشونم داد.
امه:«بدو پرنسس.»
سریع شلوار و لباس زیرم و در اوردم منتظر موندم امه پلاگ و بذاره ولی اون خیلی یهویی و بدون ذره ای چرب کردنش پلاگ و تو باسنم فرو کرد ، از درد نتونستم حتی جیغ بزنم خب امه بعضی وقتا اینجوری میشد و می خواست اذیت کنه.
منم مشکلی باهاش نداشتم.
****************************
ووت و کامنت فراموش نشه 💗
Havig love you all 🥰










Little brat kittenDonde viven las historias. Descúbrelo ahora