Part21جین که داشت از شیطونی های جونگکوک میخندید در رو باز کرد و لبخندش محو شد.
=جین هیونگجین با قیافه جمع شده پرسید:
+اینجا چی کار میکنی؟خوب میدونست جوابش چیه. میخواست کوکی رو ببره...
=میشه بیام تو؟جین خواست مخالفت کنه ولی جونگکوک خودشو از لای دست جین رد داد و تن نامجون رو کشید.
-نامجون هیونگ بهم کمک کرده. باهاش بداخلاق نباش هیونگ
جین با اخم بین ابرو هاش به نامجون نگاه کرد و حرفی نزد. جونگکوک نامجون رو سمت کاناپه زوار در رفته برد و کنارش نشست.
+گفتم اینجا چی کار میکنی؟
نامجون آب دهنش رو به طور واضحی قورت داد. اگه درخواست تهیونگو اجرا نمیکرد به قول خودش تنبیه میشد. اگه مثبت فکر میکرد با گرفتن گوشی، پول توجیبی، یا چیزایی شبیه این و اگه منفی باف میشد، تهیونگ میتونست سر از تنش جدا کنه.
اما جین هم دست کمی از تهیونگ نداشت. با اخمی که بین ابرو هاش نشسته بود میتونست آدم رو وادار به خودکشی کنه.
ولی سکوت فایده ای نداشت. بالاخره باید یکی رو عصبی میکرد و این بین کتک خوردن از جین بهتر از مرگ بود.
دو هفته پیچوندن تهیونگ منت واسه نرفتن دنبال کوکی، جایی واسه التماس دوباره نزاشته بود.
بس نبود؟ دو هفته کوکی و جین باهم بودن.=ته فهمید من جونگکوکو...
-ادامش نده. جونگکوک جایی نمیاد! ما امشب میریم یه جای امن و تو هم سر تهیونگ رو گرم میکنی.
=نه خواهش میکنم.. اگه این کارو کنی میکشتت .احتمال داره کوکیم بکشه. نهه..
+مگه به همین راحتیه؟
=حتما قبلا این کارو کرده که میگم..نامجون با لحن نا امیدی گفت و آه کشید.
=تهیونگ پدر خودشو کشته. چه انتظاری داری؟
جین نتونست جلوی تعجبش رو بگیره. پدر واقعی خودش؟؟
=پدر خود خودش؟
=اوهومجونگکوک شوکه شده دستش رو جلوی دهنش گرفت و خیلی آروم چرا ای گفت.
=چون..
نامجون چشم هاشو بست و سعی کرد عادی برخورد کنه.=چون.. خیلی پیچیدس...شایدم نیست. پدرم تو یه تصادف مرد و عموم... پدر تهیونگ.. مادرم رو کشت. چون فکر میکرد کار اونه..
لب جونگکوک آویزون شد و چشم هاش پر اشک.
=چند سال بعد که.. عموم خواست.. من.. بچه بودم.. اونم.. خواست.. ته.. نزاشت بهم دست بزنه.. پدرشو به خاطر من کشت..
YOU ARE READING
Not Your Toy!! | Vkook Namjin § Full
Fanfiction-تهلون؟ تهیونگ هومی گفت و برگه های تو دستش رو ورق زد. -تدی.. نیدا تن با کلمه های عجیب کوکی سر تهیونگ برگشت. -کوکی؟؟؟ صدای شوکه شده تهیونگ کوکی رو ترسوند. کار بدی کرده بود؟ بغض کرد و لب پایینیش لرزید. به ثانیه نکشیده صدای گریه اش بلند شد و تهیونگو تر...