Part28
-تهلون؟
تهیونگ هومی گفت و برگه های تو دستش رو ورق زد.
-تدی.. نیدا تنبا کلمه های عجیب کوکی سر تهیونگ برگشت.
-کوکی؟؟؟صدای شوکه شده تهیونگ کوکی رو ترسوند. کار بدی کرده بود؟
بغض کرد و لب پایینیش لرزید. به ثانیه نکشیده صدای گریه اش بلند شد و تهیونگو ترسوند.
-گریه نکن.. گریه نکن.. اشکال نداره کوکی. بیبی چیزی نشده که. معذرت میخوام
-تدی نالاحت شد
-نشدم. ببین.. خوشحالم . کار خوبی کردی بیب-دلوخ میگی؟
-نه. نه. اشکال نداره. لباس خودتهاشکال نداشت کوکی لباسشو با قیچی تیکه تیکه بریده باشه. اصلا اشکال نداشت.تهیونگ میتونست بازم بخره.
-زخمی که نشدی؟
-نه. تهلون بد. نیدا تندست هاشو باز کرد تا نمای وسیع تری از خراب کاری شو نشون بده . به معنای واقعی کلمه هیچ جای سالمی تو لباس نمونده بود. با وضع ریش ریش شدنش باعث تعجب بود چطوری تو تن کوکی مونده.
-خوشله؟
-آره بیبی.. خیلی قشنگ شده-میشی تهلون.
لبشو جلو گرفت و بوسه نسبتا خیسی روی گونه تهیونگ گذاشت.-با چی این کارو کردی؟
-خیچیلبخند خرگوشی *و صد البته احمقانه *کوکی عمیق تر شد و دماغش چین خورد.
-میدونی که نباید به چیز های تیز دست بزنی!
-بیشید.. دوشی و تهلون پاله کلدن-اونا هم کار بدی کردن. امشب تنبیه شون میکنم که دیگه تکرار نشه.
-نهه. تهلون! اژیت؟؟؟با لحن جدی کوکی تهیونگ خندید و سر تکون داد.
-باشه تنبیه نمیکنمکوکی لبخندی زد و دستشو روی سر تهیونگ نوازش وار کشید. درست مثل موقعی که تهیونگ انجامش میداد.
-پشل خوب.تهیونگ جلوی خنده اش رو گرفت و گلو صاف کرد.
-تدی.-هوم؟
-خلاکی نخلیدی
-چرا خریدم.-کو؟
-داره میاد.. سیب زمینی سرخ کرده و پیتزا. درسته بچه رییس؟-خوبه
تهیونگ نتونست جلوی خنده اشو بگیره. مو های پیشونی کوکیو کنار زد و بوسه ای روش گذاشت.صدای زنگ در بلند شد و چشم کوکی از ذوق درشت شد.
-برو دستاتو بشور. دوشی و تهلونم بیار که بهشون غذا بدیم
کوکی تند تند سمت اشپزخونه دوید و ابی به دستش زد. فقط میخواست تهیونگو گول بزنه.با دیدن جعبه پیتزا دوشی و تهلونو برداشت و دوید. تهلون از دستش افتاد و باعث شد کوکی اخم کنه.
-امخ نشو تهلونعروسک رو برداشت و دوباره دوید.
-نام نام
صدای دیگه ای از سر ذوق درآورد و با چشم درشت منتظر تهیونگ موند.
YOU ARE READING
Not Your Toy!! | Vkook Namjin § Full
Fanfiction-تهلون؟ تهیونگ هومی گفت و برگه های تو دستش رو ورق زد. -تدی.. نیدا تن با کلمه های عجیب کوکی سر تهیونگ برگشت. -کوکی؟؟؟ صدای شوکه شده تهیونگ کوکی رو ترسوند. کار بدی کرده بود؟ بغض کرد و لب پایینیش لرزید. به ثانیه نکشیده صدای گریه اش بلند شد و تهیونگو تر...